آب از آب تکان نخوردن: حادثه ای رخ ندادن
آب از لب و لوچه کسی راه افتادن: شیفته و فریفته شدن، به نهایت طمع افتادن.
آب خوش از گلوی کسی پایین نرفتن: با سختی و مشقت بسیار گذراندن.
آب کسی با کسی در یک جوی نرفتن: با هم نساختن، هم سلیقه و هم فکر نبودن.
خود را به – آب و آتش زدن: هر خطری رو استقبال کردن.
آبروریزی به بار آوردن: باعث رسوایی شدن، افتضاح بار آوردن.
آس و پاس: در نهایت فقر و تهی دست بودن.
آش و لاش: متلاشی، له و لورده.
آه در بساط نداشتن: بی چاره و بینوا بودن.
آه نداشتن که با ناله سودا کردن: سخت بی چیز و تهی بودن.
اجاق کسی کور بودن: فرزند نداشتن، نازا بودن.
عجق وجق: چیزی رنگارنگ، بسیار تند و زننده.
اجل معلق: مرگ ناگهانی
اسم و رسم: نام و مقام، شهرت و اعتبار.
امان کسی را بریدن: درمانده کردن.
انگشت به دهن شدن: متحیر شدن.
اوقات تلخی: عصابنیت، ترش رویی.
به باد (فنا) دادن: هدر دادن، حرام کردن.
بار و بندیل: اسباب و بساطی که اشخاص با خود می برند.
زیر بار نرفتن: قانع نشدن، نپذیرفتن.
باری از دوش کسی برداشتن: از زحمت و رنج کسی کاستن، از مشقت کسی کم کردن.
بال بال زدن: از درد یا بی قراری به پیچ و تاب افتادن.
بخت برگشته: تیره روز، سیاه بخت.
به بخت خود پشت پا زدن: از خوشی مسلمی چشم پوشیدن.
بد قلق: بد ادا، بد عادت، بهانه گیر.
بد و بیراه: نا سزا، سخنان نا مربوط و رکیک.
بربر نگاه کردن: خیره نگریستن.
بر وفق مراد: مطابق میل.
در بند چیزی بودن: به فکر چیزی بودن.
بو بردن: حدس زدن، از قرار امری آن را فهمیدن.
بی خیال بودن: اهمیت ندان، نگران نبودن.
بی دردسر: بدون زحمت.
بی دل و دماغ: تنگ خلق، افسرده.
بی سر وپا: فرومایه، پست.
بی غل و غش: بی حیله، بی مکر و فریب.
بیق بیق بودن: خنگ بودن، به تمام معنا احمق بودن.
بی گدار به آب زدن: نا سنجیده به کاری اقدام کردن، بی احتیاطی کردن.
پته کسی را روی آب ریختن: راز کسی رو فاش کردن، کسی رو رسوا کردن.
پخمه: بی عرضه ، ترسو، خجالتی.
پشت چشم نازک کردن: ناز و افاده کردن و کبر و غرور داشتن.
پیش دستی کردن: سبقت گرفتن از دیگری در انجام کار.
ترش کردن: عصبانی شدن.
ترگل ورگل: زیبا و آراسته.
جفنگ گفتن: یاوه گفتن، سخنان لغو و بی پایه گفتن.
جیک در نیامدن: کمترین اعتراض نکردن.
چرخ زندگی را گرداندن: نیازهای روزمره رو برآوردن.
چشم دیدن کسی را نداشتن: بی نهایت حسود بودن.
چشم غره رفتن: نگاه خشم آلود کردن.
چشم و ابرو نشان دادن: دلبری کردن، عشوه آمدن.
چم و خم: راه و روش، فوت و فن، آداب و رسوم.
چموش: سرکش، عاصی.
چندرغاز: مبلغ نا چیز.
حرف تو دهن کسی گذاشتن: خواست خود را توسط دیگری ابراز داشتن بی آنکه گوینده از کم و کیف آن آگاه باشد.
حساب کسی را کف دستش گذاشتن: از کسی انتقام گرفتن، تلافی کردن.
حقه سوار کردن: حقه زدن.
حلقه به گوش: مطیع، فرمانبردار.
حوصله کسی سر رفتن: بی تاب شدن، خسته و ملول شدن.
حی و حاضر: زنده و سرحال.
خاکستر نشین: بدبخت، ذلیل، سیه روز.
خر شیطان پیاده شدن: دست از لجاجت برداشتن.
خر از پل گذاشتن: گره کار باز شدن، از گرفتاری راحت شدن.
خرت و پرت: ریز، اثاثه مختلف و کم بها.
خر تو خر: بی نظمی، هرج و مرج.
خروس بی محل: وقت نشناس، آنکه بی موقع حرف می زند یا کاری می کند.
خشک و خالی: صفت چیزی است که بخواهند آن را محقر و مختصر و ناچیز جلوه دادن.
خواهی نخواهی: به هرحال، به تردید، حتما.
خوش خط و خال: خوش نقش و قشنگ.
خون کسی به جوش آمدن: به اوج خشم و عصبانیت رسیدن.
نظرات شما عزیزان:
|