دنیای سرگرمی

فقط چند دقیقه برای داشتن سرگرمی وقت بگذاریم


زوپیر

 

زوپیر فرزند بغابوخش یکم یا به یونانی مگابیز یکم، سردار بزرگ پارسی بود. وی فرمانده سپاه و ساتراپ بابل در زمان پادشاهی داریوش بزرگ بود.

 

هرودوت می‌نویسد در اوایل پادشاه داریوش در بابل شورش افتاد و بابلی‌ها به احتمال محاصرهٔ طولانی تدارکات لازم را دیده بودند. بابلی‌ها برای اینکه در مصرف خوراکی‌ها صرفه‌جویی شود، تمام زنان شهر را جمع آوری و خفه کردند و برای هر نفر فقط مادرش و یک کس دیگر را که خودش ترجیح می‌داد، برای پختن نان امان دادند. وقتی داریوش از خبر شورش اطلاع یافت با همه قدرت و قوایی که در اختیار داشت، برای سرکوبی آنجا شتافت و شهر را در محاصره گرفت.

 

یک سال و هفت ماه گذشت، داریوش شاه چیزی نمانده بود که دلسرد شود و هیچ تمهیدی برای ورود به شهر مؤثر نیافتاد. سرانجام زوپیر با ابتکار و تدبیر شخصی خود چاره‌ای اندیشید. او دو گوش و بینی خود را بریده و با حالت نزار نزد بابلیان رفت و وانمود کرد که از لشکر ایران عاصی و فراری شده است و گفت که جراحاتش ناشی از قهر و غضب داریوش است. بابلیان داستان انتقام گیری او را از داریوش باور کرده و پنداشتند که وی به عزم خدمتگزاری به جبههٔ ایشان آمده‌است و آنچه او خواست برای مقابله با سپاه ایرانیان، در اختیارش گذاشتند. وی پس از پیروزی‌هایی اولیه بر پارسیان که با تبانی داریوش انجام می‌گرفت به مقام فرماندهی برگزیده و قهرمان نامی شهر شد. پس از مدتی در زمانی مناسب و با هماهنگی با داریوش توانست دروازه‌های شهر را باز کرده و راه را برای پیشتازان پارسی باز کند. این دومین بار بود که بابل تسخیر شد. داریوش بعد از تسخیر شهر بخاطر اینکه بابلی‌ها بیشتر زنان خود را از بین برده بودند و برای اینکه از نابودی نسل اهالی شهر جلوگیری کند، دستور داد زنانی از طایفهٔ مجاور به آنجا بیاورند. روی هم رفته تقریباً ۵۰ هزار نفر جمع‌آوری شدند.

 

در نظر داریوش خواه در گذشته یا آینده خدمت و کار هیچ فرد ایرانی بالاتر از فداکاری زوپیر نبوده‌است. می‌گویند داریوش همواره می‌گفته ‌است که "یک زوپیر بی‌نقص و سالم را بر تصرف چندین شهر بابل ترجیح می‌دادم." داریوش ساتراپی بابل را با معافیت از پرداخت مالیات برای همهٔ عمر به او بخشید. مگابیز که در مصر فرماندهی لشکر پارس را بر ضد آتنی‌ها و همدستان ایشان در دست داشت، فرزند این زوپیر بود.

 

در زمان پادشاهی خشایارشا بابل باز چند دفعه سر به طغیان برداشت و زوپیر پیر و فاتح معروف بابل، در طی یکی از طغیان‌ها کشته شد.

 

لطفا برای حمایت از ما شارژ خود را از طریق بنر زیر تهیه کنید
نويسنده: محمدرضا قربانی | تاريخ: یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:زوپیر, | موضوع: <-CategoryName-> |

رستم فرخزاد قهرمان ملی

 رستم فرخزاد هرمز(درگذشت: ۶۳۶ میلادی) ؛ سپه‌سالار کل سپاه ایران در زمان پادشاهی ساسانیان بود. او بزرگترین قهرمان ملی ایران در قرن هفتم میلادی است که در پایان حکومت ساسانیان حکومت خراسان را نیز در دست داشت. رستم فرخزاد سال‌های بعد قهرمان فردوسی در شاهنامه بود.

 

در زمان سلطنت آزرمی دخ، پدر رستم، فرخ‌هرمز مدعی سلطنت شد و ملکه را به زنی خواست. چون آزرمی‌دخت نمی‌توانست به طور آشکار مخالفت کند، در نهان وسایل قتل او را فراهم آورد. آنگاه رستم با سپاه خویش پیش راند و پایتخت را تصرف و آزرمی‌دخت را خلع و کور کرد.

 

در سال چهاردهم هجری (۶۳۵ میلادی) عمرابن خطاب خلیفه دوم اعراب مسلمان مصمم شد به ایران حمله کند و برای نیل به این مقصود ابتدا ابوعبید ثقفی (پدر مختار) مثنی بن حارث شیبانی و سپس سعدبن وقاص را به سرکردگی برگزید و لشکری از ۳۰ هزار عرب تهیه کرد و روانه ایران ساخت.

 

در این زمان یزدگرد سوم شایسته ترین مرزدار خود را به فرماندهی سپاه، منظور کرد و به جنگ اعراب فرستاد. این فرمانده جدید، رستم پسر فرخ هرمزد معروف به رستم فرخزاد بود.

 

در وصف خصوصیات رستم می‌شود به هیکل بسیار تنومند، شمشیرزنی منحصر به فرد، شجاعتی مثال زدنی، هوش کم‌نظیر و دانش بسیار بالای وی اشاره کرد. در طول تاریخ ایران هیچ فردی مانند رستم فرخزاد تمام خصوصیات نامبرده را یکجا باهم نداشته‌است. رستم فرخزاد، تنها سرداری بود که در تمام طول عمرش، هیچگاه در هیچ جنگی شکست نخورد و در جنگ قادسیه تا او زنده بود، پیروزی از آن ایرانیان بود. امپراطوری روم از هیچ سرداری به اندازهٔ رستم فرخزاد وحشت نداشت.

 

یزدگرد هم او را سپهبد خراسان یعنی فرمانده کل سپاه خراسان کرده بود. سپاه خراسان بزرگترین سپاه کشور بود. و اکنون از آنجا او را به پایتخت خواسته و فرماندهی کل جنگ با اعراب را بر عهده او محول نموده بود.

 

رستم که با علم ستاره‌شناسی آشنا بود باتوجه به حرکت صور فلکی دریافته بود که آن سال، سال نحسی برای ساسانیان خواهد بود و شکست آنان در جنگ قطعی است و صلاح در این است که با اعراب وحشی و بیابانگرد سازش نمایند. اما افسوس که بزرگان کشور بخصوص یزدگرد شاه ساسانی به نصایح وی گوش ندادند واو را به جنگ اعراب فرستادند. آن‌ها همگی گمان می‌کردند که به راحتی اعراب را شکست خواهند داد. اما هیچکس نمی‌دانست در دل رستم چه می‌گذرد. رستم که می‌دانست شکستش حتمی است نامه‌ای به برادرش نوشت و آنگاه به سوی صحرای قادسیه روانه شد. بعد از چند ماه که هردو سپاه در صحرا اردو زده بودند و سفرای بسیاری ردوبدل شد عاقبت جنگ درگرفت.

 

به گفته برخی از منابع، جنگ قادسیه در ۴۰ کیلومتری شهر فعلی نجف درگرفت در ۴ روز و یک شب به درازا کشید. به علت اضافه شدن ۶۰۰۰ نفر به نیروهای اعراب در روز سوم، و همچنین توفان شن به سمت نیروهای ایران، شیرازهٔ ارتش ایران از هم گسست و در اوج درگیری چندین جنگاور عرب (عمربن معدی کرب، طلیحه بن خویلد اسدی، قرط بن جماح عبدی، و ضرار بن ازور اسدی) به رستم هجوم آورده و به قولی زهیر بن عبد شمس و به قولی عوام بن عبد شمس و به قولی هلال بن علفه تمیمی او را کشت. هنگامی که تن رستم را یافتند، جای صد ضربه شمشیر و نیزه بر تنش بود و هیچ کس نمی‌داند واقعا چه کسانی او را به قتل رساندند.

 

منابع :

 

fa.wikipedia.org

لطفا برای حمایت از ما شارژ خود را از طریق بنر زیر تهیه کنید
نويسنده: محمدرضا قربانی | تاريخ: یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:رستم فرخزاد قهرمان ملی, | موضوع: <-CategoryName-> |

بیوگرافی حکیم ابوالقاسم فردوسی

 حکیم ابوالقاسم فردوسی، حماسه سرا و شاعر بزرگ ایرانی در سال 329 هجری قمری در روستایی در نزدیکی شهر طوس به دنیا آمد. طول عمر فردوسی را نزدیک به 80 سال دانسته اند. پدرش از دهقانان طوس بود و از نظر مادی دارای ثروت و موقعیت قابل توجهی بود. از احوال او در عهد کودکی و جوانی اطلاعات درستی در دست نیست. ولی مشخص است که در جوانی از درآمدی که از املاک پدرش داشته به کسی محتاج نبوده است؛ امّا اندک اندک آن اموال را از دست داده و به تهیدستی گرفتار شده است.

 

فردوسی از همان ابتدای کار که به کسب علم و دانش پرداخت، به خواندن داستان هم علاقه مند شد و مخصوصاً به تاریخ و اطلاعات مربوط به گذشته ی ایران عشق می ورزید. همین علاقه به داستان های کهن بود که او را به فکر نظم در آوردن شاهنامه انداخت.

 

از میزان سواد و نحوه ی سواد آموزی حکیم اطلاع چندانی در دست نیست ولی به حکم آنکه در شاهنامه اطلاعات فراوانی در باب ادبیات عربی، شعر و ادب پارسی، تاریخ، فلسفه، کلام، حدیث و قرآن ارائه نموده است مشخص می گردد که حکیم فردوسی در زندگی خویش مطالعه فراوانی داشته است و با معارف اسلام به خصوص با قرآن آشنایی کامل داشته است.

 

چنان که از گفته خود او در شاهنامه بر می آید، مدت ها در جست وجوی کتاب بوده است و پس از یافتن دست مایه اصیلی شاهنامه، نزدیک به سی سال از بهترین ایام زندگی خود را وقف این کار کرد. او خود میگوید:

              بسی رنج بردم بدین سال سی                              عجم زنده کردم بدین پارسی

              پی افکندم از نظم کاخی بلند                                که از باد و باران نیابد گزند

              بنا های آباد گردد خراب                                     ز باران و از تابش آفتاب

برخلاف آنچه مشهور است، فردوسی سرودن شاهنامه را صرفاً به خاطر علاقه ی خودش و حتی سال ها قبل از آن که سلطان محمود به سلطنت برسد، آغاز کرد؛ بی شک هدف او از این اقدام، نه انتظار پاداش بلکه سبب حمایت برای کار عظیمش بوده است. زیرا در آن زمان فقط کتابهایی می توانستند از دستبرد حوادث روزگار مصون بمانند که توسط کتابخانه های بزرگ وابسته به دربارهای حاکمان نگهداری و تکثیر و حمایت می شدند.

 

اما سلطان محمود که به مدایح و اشعار ستایش آمیز شاعران بیش از تاریخ و داستان های پهلوانی علاقه نداشت، قدر سخن فردوسی را ندانست و او را چنان که شایسته اش بود تشویق نکرد. علت این که شاهنامه مورد پسند سلطان محمود واقع نشد این است که، سلطان محمود یک ترک مسلمان بسیار متعصب بود و عمرش را وقف جهاد برای نشر اسلام کرده بود. او توسط جماعتی از فقیهان احاطه شده بود که عموماً از بقایای عربهای فارسی زبان شده های فارسی بودند و نه تنها علاقه ای به گذشته ی ایران نداشتند، بلکه آنچه مورد افتخار ایران و ایرانی بود را مربوط به کسانی می دانستند که از نظر آنها " مجوسان بی دین و خدانشناس" به شمار می رفتند، و نه شایسته ی ستایش بلکه درخور لعنت و نفرین بودند. محمود نه تنها از مطالب شاهنامه خوشش نیامده بود بلکه فردوسی را بخاطر آن همه ستایش از گذشته ی ایران کرده بود متهم به بی دینی و تعلق خاطر به مجوسان کرد. فردوسی به خاطر این بی احترامی که سلطان محمود به گذشته ی ایران کرده بود به شدت رنجید و جواب او را در غالب یک شعر داد.

 

امّا بعضی ها گفته اند که به سبب بد گویی حسودان ، فردوسی نزد محمود به بی دینی متهم شد ( در واقع اعتقاد فردوسی به شیعه که سلطان محمود آن را قبول نداشت هم به این موضوع اضافه شد ) واز این رو سلطان به او بی اعتنایی کرد.

 

ظاهراً بعضی از شاعران دربار سلطان محمود به فردوسی حسد می ورزیدند و داستان های شاهنامه و پهلوانان قدیم ایران را در نظر سلطان محود پست و نا چیز جلوه داده بودند. به هر حال سلطان محمود شاهنامه را بی ارزش  دانست و از رستم به زشتی یاد کرد و بر فردوسی خشمگین شد. و گفت : " شاهنامۀ خود هیچ نیست مگر حدیث رستم، و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست"

 

گفته اند که فردوسی از بی اعتنایی سلطان محمود برآشفت و چندیدن بیت در هجو سلطان محمود گفت و سپس از ترس مجازات او آنجا را ترک کرد و چندی در شهر های چون هرات، ری و طبرستان متوالی بود و از شهری به شهر دیگر می رفت تا آنکه سر انجام در زادگاه خود، طو س درگذشت.

 

ابیاتی که بعدها توسط کسانی با هدف خاصی بر سروده های فردوسی افزوده شده است با کل جهت سخنهای فردوسی در شاهنامه نا همسانی آشکار دارد. این سروده های فردوسی را یک سخن فروش قلم به مزد نشان می دهد که شاهنامه را بخاطر دریافت پاداش سروده است، و وقتی محمود از پاداش دادن به آن خودداری کرده او یکسره نا امید و پریشان حال شده و احساس کرده که زحماتش بیهوده رفته است. سروده های فردوسی که با شماری از سروده های فردوسی در آمیخته اند تا آنها را به فردوسی نسبت دهند به قرار زیر است:

                      چو عمرم به نزدیک هشتاد شد                        امیدم به یکباره بر باد شد

                      سی وپنج سال از سرای سپنج                          بسی رنج بردم به امید گنج

                      چو بر باد دادند گنجِ مرا                                 نبُد حاصلی سی و پنجِ مرا

                                                                             .

                                                                             .

                                                                             .

 

در تاریخ آمده است که چند سال بعد، سلطان محمود در یکی از لشکر کشی های خود به هندوستان به یاد حکیم می افتد و از کاری که کرده بود پشیمان شد و دستور می دهد که مبلغ شصت هزار دینار طلا را با احترام فراوان به منزل فردوسی در طوس روانه سازند و از او دلجویی کنند. امّا چنان که نوشته اند: روزی که هدیه ی سلطان را به طوس می آوردند، جنازه این شاعر را از طوس بیرون می بردند. از فردوسی تنها یک دختر به جا مانده بود، زیرا پسرش هم در حیات پدر فوت کرده بود و گفته شده است که دختر فردوسی هم این هدیه سلطان محمود را نپذیرفت و آن را پس فرستاد.

 

تاریخ وفاتش را بعضی ها 411 و برخی 416 هجری قمری دانسته اند. پس از مرگ، جنازه ی فردوسی اجازه ی دفن در گورستان مسلمانان را نیافت و در باغ خودش یا دخترش در توس دفن شد. منابع مختلف علت دفن نشدن او را در گورستان مسلمانان را به علت مخالفت یکی از دانشمندان متعصب دانسته اند. عطار نیشابوری در اسرار نامه این داستان را به شکل نماز نخواندن شیخ اکبار یا ابوالقاسم بر جنازۀ فردوسی آورده است. پس بدین ترتیب فردوسی را در شهر طوس، در باغی که متعلق به خودش بود، به خاک سپردند.

 

جنازه فردوسی نیز مورد جفای بد خواهانش قرار گرفت و شیخ ابوالقاسم گرگانی از عالمان قشری و معتصب به حکم اینکه فردوسی عمر خود را به ستایش پهلوانان مجوس گذرانده است، اجازه دفن او را در قبرستان مسلمانان نداد. از زمان دفن فردوسی آرامگاه او چند بار ویران شد. در سال 1263 شمسی به دستور میرزا عبدالوهاب خان شیرازی والی خراسان محل آرامگاه را تعیین کردند و ساختمان آجری را در آنجا ساختند.

 

فردوسی در سال 370 یا 371 به نظم در آوردن شاهنامه را آغاز کرد و در اوایل این کار هم خود فردوسی ثروت و دارایی قابل توجهی داشت و هم بعضی از بزرگان خراسان که به تاریخ باستان ایران علاقه داشتند او را یاری می کردند ولی به مرور زمان و پس از گذشت سال هایی، در حالی که فردوسی بیشتر شاهنامه را سروده بود دچار فقر و تنگ دستی شد.

                    الا ای براورده چرخ بلند                           چه داری به پیری مرا مستمند

                    چو بودم جوان برترم داشتی                       به پیری مرا خوار بگذاشتی

                     به جای عنانم اعصا دادسال                       پراکنده شد مال و برگشت حال

 

شاهنامه نه فقط بزرگترین و پرمایه ترین مجموعه شعر است که از عهد سامانی و غزنوی به یاد مانده است بلکه مهمترین سند عظمت زبان فارسی و بارزترین مظهر شکوه و رونق فرهنگ و تمدن ایران قدیم و خزانه لغت و گنجینه ی ادبیات فارسی است.

 

فردوسی طبعی لطیف داشته، سخنش از طعنه و هجو دروغ و تملق خالی بود و تا می توانست الفاظ ناشایست و کلمات دور از اخلاق به کار نمی برد. او در وطن پرستی سری پرشور داشت. به داستانهای کهن و به تاریخ و سنن قدیم عشق می ورزید .

 

به هر حال استاد طوس مردی پاکدل و نوعدوست و مهربان بود و نسبت به تمام مردم محبت داشت، امّا دشمان ایران را به هیچ وجه نمی بخشید. عشق و علاقه ی او نسبت به شاهان و پهلوانان ایران زمین از هر بیتی که در باب آنها گفته، آشکار است و به همین علت باید او را دوستار عظمت ایران و مبشر وحدت و شوکت ایران شمرد. 

 

 

منابع :

 

www.iran-forum.ir

 

www.varzesh11.blogfa.com

 

www.irantarikh.com امیر حسین خنجی

 

www.takbook.com

 

شاهنامۀ فردوسی نشر از ایران زمین

 

لطفا برای حمایت از ما شارژ خود را از طریق بنر زیر تهیه کنید
نويسنده: محمدرضا قربانی | تاريخ: یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:بیوگرافی حکیم ابوالقاسم فردوسی, | موضوع: <-CategoryName-> |

بیوگرافی بابک خرمدین

بابک از نژادی ایرانی و مسکنش آذرآبادگان بود، گويا مسلمانش كرده بودند و نام عربيش حسن  بود. جنبشي كه بابك در ایران آغاز كرد و رسما نام  جنبش خرم‌دينان  برخود داشت، يك ايدئولوژي مشخصي را مطرح میكرد كه هدفش براندازي نهائي سلطه‌ي عرب - برقراري مساوات انساني در ايران - تأمين خوشي براي همگان و بازگشت به شکوه و عظمت ایران باستان بود. ابن حزم مينويسد كه  ايرانيان ازنظر وسعت ممالك و فزوني نيرو برهمه‌ي ملتها برتري داشتند، به همین جهت لقبِ آزادگان را ممالک دیگر برای ایرانیان برگزیدند. چون دولت باشکوه و سترگ ساسانی بر اثر نبردهای طولانی با امپراتوری روم و هجوم تازیان جنگجو برافتاد و عرب كه نزد آنها دونپايه‌ترين قوم جهان بود برآنها مسلط گرديد اين امر بر ملت ایران گران آمد و خود را با مصيبتي تحمل‌نشدني روبرو يافتند، و برآن شدند كه با راههاي مختلف به جنگ با اعراب برخيزند. ازجمله رهبران آزادی بخش و ملی ایران میتوان سنباد، مقنع، استادسيس، بابك و ديگران را نام برد. دولت ساسانی که نیز که در سالهای پایانی عمرش به سر می برد بدون شک اگر با حمله اعراب روبرو نمی گشت با قیامهایی ملی همچون زمان پارتیان تغییر سلسله می دادند و حکومتی قوی تر و جدید به صورتی کاملا ایرانی روی کار می آمد همانگونه که پارتیان بر ضد سلوکیان یونانی در ایران قیام کردند و دست بیگانگان را از این سرزمین برچیدند و سلسله قدرتمند شاهنشاهی پارتی را برقرار نمودند.

 

نام  خرم‌ دين  كه به پاخاستگانِ ايراني براي اين جنبش برگزيده بوده‌اند به روشني نشان ميدهد كه اين يك جنبش مزدكي بوده و همه‌ي شعارها و برنامه‌هاي مساوات ‌طلبانه و ضد بهره‌كشي مزدك را دنبال ميكرده است. خود مزدک در تاریخ دینی که ادعای پیامبری آن را می کرد از زرتشت گرفته بود و با تغییراتی می خواست آن را به روز کند ولی چون در برابر دین بهی که دارای پایه های بسیار کهن بود قدرتی نداشت نتوانست گسترش یابد. ابن حزم تصريح ميكند كه  خرم‌دينانِ پيرو بابك يك فرقه‌ي مزدكي بودند. اساس تعاليم مزدك برآن بود كه مردم بايد هم دراين دنيا و هم دردنياي ديگر به سعادت و شادمانی دست يابند؛ يعني هم دراين دنيا با كسب وكار وكشاورزي و صنعتْ براي خودشان بهشت بسازند، و هم با انجام كارهاي نيكو و خودداري از كارهاي بد رضايت خدا را حاصل كنند تا درآخرت به بهشت بروند.  نيك  در تعاليم مزدك عبارت بود ازگفتار وكرداري كه به خود يا ديگري منفعتي برساند و سعادتي فراهم آورَد؛ و  بد  عبارت بود ازگفتار يا كرداري كه به خود يا ديگران آسيب و گزند وارد آورد يا سبب محروميت شود. ابن‌النديم در وصف يكي از ايرانيانِ مزدكي مقيم بغداد به نام  خسرو ارزومگان  كه ويرا  پيرو مذهبي شبيه مذهب خرم‌دينان  ناميده، مينويسد كه به پيروانش دستور ميداد بهترين لباسها بپوشند، و خودش نيز بهترين لباسها مي‌پوشيد و به آن افتخار ميكرد.

 

مركز فعاليت بابك در آذربايجان بود ولی نهضتش در تمامی شهرهای ایران مشغول به فعالیت بود. جماعات بزرگي از عربها پس از یورش سپاه اسلام در شهرها و روستاهايش آذرآبادگان اقامت گرفته بودند. هدف او از ميان بردن سلطه‌ي اربابانِ عرب بود كه نزديك به دوقرن مردم ایران را تاراج ميكردند. قبايل عرب همراه با فتوحات عربي به درون آذربايجان و دیگر شهرهای ایران سرازير شدند. بلاذري درباره‌ي سرازير شدنِ عربها به آذربايجان در زمان عثمان و امام علي، مينويسد  بسياري از عشاير عرب از بصره وكوفه و شام به آذربايجان سرازير شدند و هرگروهي برهرچه از زمين توانست دست يافت و مصادره كرد، و بعضي‌شان زمينهائي را از عجمها خريدند و روستاهائي نيز به اين عشاير واگذار شد، و مردم اين روستاها به مُزارعينِ اينها تبديل شدند.

 

آغاز نهضت بابك در ایران را سال ١٩٤خ ذكر كرده‌اند. در مدت كوتاهي سراسر روستائيان نيمه‌ي غربي ايران و جنوب ایران به نهضت خرم‌دينان پيوستند. طبري مينويسد كه مردم روستاهاي نواحي اصفهان و همدان و ماهسپيدان و مهرگان‌كدك و جز اينها نيز به دين خرم‌دينان درآمدند. نخستين درگيري ناكامِ سپاهيان دولت عباسي و بابك درسال ١٩٨خ گزارش شده و خبر از شكست سپاه عباسي مي‌دهد. دومين درگيري ناكامِ سپاه عباسي و بابك درسال ٢٠٠خ بود كه بخش اعظم سپاهيان عباسي را بابك در غربِ ايران- نزديكي‌هاي همدان- كشتار كرد. اعزام نيروهاي عباسي به جنگ بابك درسراسر سالهاي ٢٠٠- ٢٠٦ خ تكرار شد و هربار از بابك شكست يافتند. در سال ٢٠٣ خ در دو نبرد بزرگ، دوتن از فرماندهان برجسته‌ي دولتِ عباسي به قتل رسيدند؛ و يك فرمانده برجسته نيز شكست يافته فرار كرد. در سال ٢٠٦ خ يك افسر برجسته‌ي عرب با سِمَتِ والي آذربايجان اعزام شد و سپاه بزرگي در اختيارش نهاده شد تا به‌كار بابك پايان دهد. اين مرد نزديك به دوسال با بابك درگير بود، و در خردادماه ٢٠٨ خ دركنار روستاي بهشتاباد كشته شد و بخش اعظم سپاهش قتل عام شدند.

 

خليفه‌ي عباسي در اواسط تابستان ٢١٢خ چندين لشكر به غرب ايران فرستاد، كه به گزارش طبري شصت هزار تن از روستائيان ناحيه‌ي همدان را قتل عام كردند، ولي بابك توانست شكستهاي سختي بر اين نيروها وارد سازد و با تلفات و این متجاوزان را با شكست به بغداد برگرداند. به دنبال اين شكستها، خليفه تصميم گرفت كه امر مقابله با بابك را به يك افسرِ مانوي مذهبِ نومسلمان ايراني معروف به  افشين، از خاندان ساسانی واگذارد. افشين چندي پيش براي سركوب شورشهاي مصر اعزام شده بود و مأموريتش را به نحوي بسيار پسنديده انجام داده بود و هنوز در مصر بود. او را خليفه فراخوانده به مقابله‌ي خرم‌دينان گسيل كرد. افشين درناحيه‌ي همدان مستقر شد و در غرب و مركزِ ايران از همدان و آذربايجان تا اصفهان و ري، با بزرگان روستاها مذاكراتي انجام داد و وعده های دروغین برای متفرق کردن آنها از کنار بابک به آنان داد كه به ظاهر برآورنده‌ي خواسته‌هاي روستائيان بود.

 

افشين پس ازآنكه اوضاع غرب ايران را در خلال يك‌سال و نيم با سیاست ضد ایرانی و در جهت حمایت از اعراب و تهديد و هداياي نقدي (كه به دهخدايان ميداد) آرام كرد، براي به دام افكندنِ بابك نقشه چيد. كارواني با محموله‌ي امداد مالي و غذائي از بغداد عازم اردبيل شد تا به دژي كه محل استقرار سپاهيان خليفه بود تحويل دهد. بابك بي‌خبر از دامي كه افشين برايش چيده بود، تصميم گرفت كه راه را برآن كاروان بربندد و محموله‌هايش را تصاحب كند. افشين شبانه بدون سروصدا و بدون نواختن كوس و كَراناي (شيپور جنگي)، در نزديكيهاي دژ موضع گرفت؛ زيرا يقين داشت كه بابك براي تصرف دژ خواهد آمد. بابك ابتدا يك قرارگاه كوچكِ سپاهيان خليفه بر سرراهش را مورد حمله قرار داد و افرادش را كشت، آنگاه به كنار دژ رفته به افرادش استراحت داد كه روز ديگر به دژ حمله كنند. دراين هنگام افشين براو شبيخون زد. گويا همه‌ي افرادي كه همراه بابك بودند كشته شدند، ولي بابك جان سالم ماند (زمستان سال ٢١٤خ). افشين پس ازآن به برزند برگشت و آنجا اردو زد تا با ادامه دادن تماس با كلانترانِ روستاها كار پراكنده كردن بقاياي هواداران روستائي بابك در ایران را دنبال كند.

 

از اوائل سال ٢١٥خ منطقه‌ي نفوذ بابك كه سابقا به همدان و اصفهان و ري ميرسيد، ازحد مناطق كوهستاني هشتادسر در آذربايجان فراتر نميرفت. افشين پس از برگزاري مراسم نوروز و سيزده به‌در براي حمله به بابك آماده شد. نخستين حمله‌ي او به هشتادسر با شكست مواجه شد. پس ازآن در سراسر ماههاي اين سال چندين حمله به هشتادسر صورت گرفت كه همه ناكام ماند. داستان اين نبردها را طبري با استفاده از آرشيو گزارشهاي كتبي به تفصيل دقيقي درحجم حدود ٣٠ صفحه ذكر كرده است كه همه خبر از رشادتهاي بيمانندِ بابك و يارانش ميدهد.

 

در بهار سال ٢١٦خ سپاه امدادي خليفه با سي ميليون درهم كمك مالي به بَرزَند رسيد؛ و افشين حملاتش به بابك را ازسر گرفت. افشين ابتدا به كلان‌رود منتقل شده درآنجا اردو زد و برگرد خويش خندق كشيد. به زودي يك لشكر بابك تحت فرمان آذين- برادرِ بابك- به سوي كلان‌رود حركت كرد. نبرد سپاهيان افشين و بابك در يكي ازدره‌هاي تنگ كوهستاني درگرفت، كه تفاصيل آن‌را طبري ذكر كرده ولي نتيجه‌ي آن را معلوم نميدارد. ازآنجا كه اين تفاصيل از روي سند كتبي گزارش افشين نوشته شده، ميتوان پنداشت كه افشين اين بار نيز با شكست مواجه شده ولي شكست خود را در نامه‌اش منعكس نكرده باشد. دراين ميان لشكرهاي امدادي پيوسته از بغداد ميرسيد. افشين پيشروي آهسته در گذرگاههاي كوهستاني به سوي قرارگاه بابك را ادامه داد. او بر هركدام از گذرگاههاي استراتژيك دست مي‌يافت دژي بنا ميكرد و پيرامونش را خندقي ميكشيد و لشكري درآن مي‌گماشت تا تحركات احتمالي روستائيان منطقه را زير نظر بگيرد. بدين ترتيب افشين به قرارگاه بابك در منطقه‌ي  بذ در کلیبر نزديك شد. ازاين به بعد نام بخاراخدا از فئودالهاي بزرگِ ايراني‌تبارِ سغد بعنوان يكي از فرماندهان برجسته‌ي سپاه افشين به ميان مي‌آيد. استقرار افشين برفراز يكي از بلنديهاي مشرف بر  بذ دركنار رود ماهها بطول انجاميد. بابك دسته‌جات مسلحش را به گذرگاههاي كوهستاني ميفرستاد تا دسته‌جات افشين را به دام افكنند، و خودش در قرارگاهش در برابر ديدگان افشين موضع گرفته بود و همه‌روزه جشن شادي برپا ميكرد و افرادش ناي و دهل ميكوفتند و پايكوبي ميكردند و سرود ميخواندند و افشين خائن به ایران را به استهزاء ميگرفتند. دريكي از روزها بابك مقاديري خيار و سبزيجات و هندوانه براي افشين هديه فرستاد و به او پيام داد كه  مي‌بينم شما جز كُماچ و شوربا چيز ديگري براي خوردن نداريد؛ دلم برايتان ميسوزد و اميدوارم اين هدايا دلتان را نيز نسبت به ما نرم كند. افشين كه ميدانست هدف بابك ازاين كار برآورد نيروي او باشد سردسته‌ي اين مأموران را با گروهي از افرادش فرستاد تا سه خندق بزرگ و ديگر خندقها را بازديد كند و خبرش را براي بابك ببرد، شايد بابك دست از مقاومت برداشته و تسليم شود.

 

در شهريورماه ٢١٦خ و زماني كه روستائيان سرگرم كار در مزارع و باغستانها بودند، حمله‌ي افشين به شهر  بذ  (مركز بابك) با سپاهی عظیم آغاز شد. چون افشين به نزديكي بذ رسيد و بابك فقط سرداران خود را در کنارش دید راهی به جز فریب افشین خائن ندید. به همین جهت شخصی به نزد او فرستاده پيام داد كه چنانچه او تعهد بسپارد كه به وي و مردانش آسيب نرسد، شهر را به او تسليم خواهد كرد. افشين پاسخ مساعد داد و بابك شخصا از دژ بيرون آمد تا با افشين مذاكره كند. افشين نيز وقتي دانست كه بابك درحال نزديك شدن به اواست به طرف او رفت. چون بابك و افشين در فاصله‌ئي ازهم قرار گرفتند كه ميتوانستند صداي يكديگر را بشنوند، بابك به او گفت: حاضرم كه تسليم شوم ولي مهلت ميخواهم كه خود را آماده كنم. افشين گفت: چندبار به تو گفتم كه بيا و تسليم شو، ولي قبول نكردي. اكنون نيز دير نيست، اگر امروز تسليم شوي بهتر از فردا است. بابك گفت: من تصميم خودم را گرفته‌ام و تسليم ميشوم؛ ولي بايد تعهدنامه‌ي كتبي خليفه را برايم بياوري تا اطمينان يابم كه چنانچه تسليم شوم نه به خودم و نه به افرادم گزندي نخواهد رسيد. افشين به او قول داد كه چنين خواهد كرد.



ولي بابک که افشین را فردی خائن و ضد ایرانی می دانست افشین را فریب داده بود و در اندیشه پیروزی در جنگ بود. در همان لحظاتي كه بابك با افشين درحال مذاكره بود و به افسرانش پيام فرستاده بود كه دست از نبرد بكشند تا به ظاهر با افشين به نتيجه برسد، تيپهاي سپاه افشين وارد شهر  بذ شدند وآتش در شهر افكندند و شهر را ويران کردند. گروهي به فراز كاخ بابك رفتند تا پرچم اسلام برافرازند. گروههاي بسياري در كوچه‌ها در حركت بودند وآتش به خانه‌ها مي‌افكندند و شهرها را ویران کردند و خبر این جنایات بر بابك رسید و سریعا محل مذاكره را ترك كرده به شهر برگشت شايد بتواند شهر را نجات دهد. ولي دير شده بود. كشتار و تخريب و نفرت‌افكني و آتش‌زني تا پايان روز ادامه يافت، كليه‌ي مدافعان شهر به قتل آمدند، و افراد خانواده‌ي بابك دستگير شده به نزد افشين فرستاده شدند. درپايان روز كه سپاه افشين به خندقشان برگشتند، بابك و مرداني كه همراهش بودند به شهر وارد شدند و پس از ديدن ويرانيها از شهر رفته در دره‌ئي دركنار هشتادسر مخفي شدند. روز ديگر نيز به روال همانروز تخريب و آتش‌زني ازسر گرفته شد و اين كار تا سه روز ادامه داشت تا شهر به‌كلي سوخت و اثري ازآبادي برجا نماند.

 

افشين به همه‌ي كلانتران روستاهاي اطراف، ازجمله به ديرها و كليساهاي مسيحيان كه در همسايگي آذربايجان درخاك ارمنستان بودند نامه نوشت كه هرجا از بابك خبري به دست آورند به او اطلاع دهند و پاداش نيكو دريافت كنند. بابك با دوبرادرش و مادر و همسرش  گل‌اندام  راهی جنگلهای ارمنستان و آران شدند. كساني به افشين خبر دادند كه بابك و چندتن از يارانش در يك دره‌ي پردرخت وگياه درمرز آذربايجان وارمنستان مخفي است. افشين برگرداگرد آن دره دسته‌جات مسلح مستقر كرد تا از هرراهي كه بيرون آيد دستگيرش كنند. او ضمنا امان‌نامه‌ي خليفه را كه ميگفت درآن روزها رسيده به افرادِ بابك كه اسيرش بودند نشان داد، و به يكي از برادرانِ بابك و چندتني از كسانش كه اجبارا تسليم شده بودند سپرد وگفت: من انتظار نداشتم كه به اين زودي نامه‌ي خليفه برسد، و اكنون كه رسيده است صلاح را درآن ميدانم كه براي بابك بفرستم. او ازآنها خواست كه نامه را برداشته براي بابك ببرند و راضيش كنند كه بيايد و خود را تسليم كند. آنها گفتند كه محال است بابك تن به تسليم دهد؛ زيرا كاري كه نمي‌بايست اتفاق مي‌افتاد اكنون اتفاق افتاده و جائي براي آشتي باقي نمانده است. افشين گفت:  اگر اين‌را برايش ببريد او شاد خواهد شد. سرانجام دوتن از یاران بابك حاضر شدند نامه را ببرند. پسر بابك نامه‌ئي همراه اينها خطاب به پدرش نوشته به او اطلاع داد كه  اينها با امان‌نامه‌ي خليفه به نزدش آمده‌اند و او صلاح را درآن ميداند كه وي خود را تسليم كند. چون فرستادگان به نزد بابك رسيدند بابك به آنها و به پسرش كه نامه به وي نوشته بود دشنام داد و گفت اگر اين جوان پسر من بود بايد مردانه ميمُرد نه اينكه خودش را به دشمن تسليم ميكرد. به آن دونفر نيز گفت كه  شما اگر مرد بوديد نبايد اكنون زنده مي‌بوديد تا پيام دشمن را به من برسانيد؛ زيرا مردن در مردي بهتر است از لذتِ زندگي چهل‌ساله در نامردي . سپس يكي ازآنها را دردم كشت و ديگري را با همان امان‌نامه‌ي خليفه باز فرستاد، و گفت به پسرم بگو كه  حيف از نام من كه برتواست. اگر زنده بمانم ميدانم با تو چه كنم  بعد ازآن بابك دريكي از روزها با همراهانش ازدره خارج شده به سوي ارمنستان به راه افتاد.

 

افراد افشين كه از بالا نگهباني ميدادند آنها را ديده تعقيب كردند. بابك و همراهانش به چشمه‌ساري رسيدند و ازاسب پياده شدند تا استراحت و تجديد نيرو كنند و غذائي بخورند. افراد تعقيب‌كننده برآن بودند كه بابك را غافلگير كنند، ولي هنوز به نزد بابك نرسيده بودند كه بابك وجودشان را احساس كرده خود را برروي اسب افكند و ازجا درپريد. سواران تعقيبش كردند. زن و مادر و يك برادر بابك دستگير شدند. بابك وارد خاك ارمنستان شد و چون خسته وگرسنه بود به يك مزرعه رفت كه چيزي بخرد. سرانِ آن روستا نيز مثل ديگر روستاها پيام افشين را دريافته بودند، و ميدانستند كه اگر بابك را تحويل دهند جائزه دريافت خواهند كرد. يكي از كشاورزان با ديدن بابك كه رخت برازنده دربر داشت و سوار براسبي نيكو بود وشمشيري زرين حمايل كرده بود، گمان كرد كه او شايد بابك باشد. لذا خبر به كشيش روستا برد. كشيش چند نفر را برداشته به سرعت خودش را به بابك رساند كه درحال غذا خوردن بود. او به بابك تعظيم كرده دستش را بوسيده گفت:  من از دوستداران توام، و ازتو ميخواهم كه به مهماني به خانه‌ام بيائي. دراين روستا و اطراف آن همه‌ي كشيش‌ها دوستدار توهستند و اگر با ما باشي آسيبي به تو نخواهد رسيد. بابك كه خسته و درمانده بود، فريب احترامها و وعده‌هاي كشيش را خورد و همراه او وارد خانه‌اش شد. كشيش از همانجا شخصی را به نزد افشين فرستاد تا به وي اطلاع دهند كه بابك درخانه‌ي اواست. افشين يكي از افرادش را به نزد كشيش فرستاد تا بابك را شناسائي كند و نسبت به درستي پيام كشيش اطلاع يابد. كشيش به فرستاده‌ي بابك رخت طباخان پوشاند، و وقتي آن مرد سيني غذا را براي بابك و كشيش برد بابك ازكشيش پرسيد: اين مرد كيست؟ كشيش گفت: ايراني است و مدتي پيشتر مسيحي شده و به ما پيوسته در اينجا زندگي ميكند. بابك با مرد حرف زد و پرسيد اگر مسيحي شده چه ضرورتي داشته كه اينجا باشد. مرد گفت: من از اينجا زن گرفته‌ام. بابك به شوخي گفت: ازمردي پرسيدند ازكجائي؟ گفت: ازآنجا كه زن گرفته‌ام.

 

به‌هرحال كشيش به افشين پيام داد كه دودسته‌ي مسلح را به نقطه‌ي مشخصي بفرستد، و روزي را نيز مقرر كرد كه بابك را به بهانه‌ي شكار به آنجا خواهد بُرد. اين عمل براي آن بود كه او نميخواست بابك را در خانه‌اش تحويل مأموران افشين بدهد، زيرا ازآن ميترسيد كه بابك زنده بماند و دوباره جان بگيرد و ازاو انتقام بكشد. طبق قراري كه در پيامش به افشين داده بود، كشيش يكروز به بابك گفت:  چند روزي است كه درخانه نشسته‌اي و ميدانم كه ازاين حالت دلگير و خسته‌اي. اگر تمايل داري من زميني دارم كه آهوان بسياري درآنجا يافت ميشوند، و چندتا باز شكاري نيز دارم كه گاه آنها را با خود به شكار مي‌برم. بيا فردا به شكار برويم. بابك درخلال چند روزي كه مهمان كشيش بود از او و اطرافيانش رفتارهاي نيكي ديده و كاملا به او اعتماد يافته بود. افشين دودسته‌ي مسلح از افراد برجسته‌اش را همراه دو افسر از خاندان ايراني سُغد به نامهاي پوزپاره و ديوداد به محلي كه كشيش تعيين كرده بود فرستاد تا كمين كنند و درلحظه‌ي مناسب برسر بابك بتازند و دستگيرش كنند. بابك در روز مقرر همراه كشيش به شكار رفت ولي خودش شكارِ  پوزپاره  و  ديوداد  گرديد. وقتي بازداشتش كردند و دستهايش را ازپشت مي‌بستند، رو به كشيش كرده به او دشنام داد و گفت:  مردك! اگر پول ميخواستي من ميتوانستم بيش ازآنچه اينها به تو خواهند داد بدهمت. مطمئنم كه مرا به بهاي اندك فروخته‌اي؟

 

روزي كه قرار بود بابك را وارد برزند (اقامتگاه افشين) كنند، افشين مردم شهر و بسياري از مردم روستاهاي دور و نزديك را در ميدانِ بزرگي در بيرون شهر در دوسو گرد آورد و ميانشان فاصله‌ي كافي گذاشت تا بابك بگذرد و همه به او بنگرند و بدانند كه كارِ بابك تمام است. ساعتي كه بابك را در زنجيرهاي گران از ميان دوصفِ مردم ميگذراندند، شيون زنان و كودكان بلند شد كه براي رهبر محبوبشان ميگريستند و برسر وسينه ميزدند. افشين با صداي بلند خطاب به زنهاي شيون‌كننده گفت: مگر شما نبوديد كه ميگفتيد بابك را دوست نداريد؟ زنان با شيون جواب دادند:  او اميد ما بود و هرچه ميكرد براي ما ميكرد  برادر بابك نيز مثل بابك نزد يكي از كشيشان پنهان شده بود. ويرا نيز آن كشيش به مأموران افشين تحويل داد.

 

موضوع بابك چنان براي خليفه بااهميت بود كه وقتي خبر دستگيريش را شنيد جايزه‌ي بزرگي براي افشين فرستاد و به او نوشت كه هرچه زودتر ويرا به پايتخت ببرد. فرستادگان خليفه همه‌روزه به آذربايجان اعزام ميشدند تا با افشين درتماس دائم باشد و او بداند كه چه وقت و چه ساعتي افشين و بابك به پايتخت خواهند رسيد؛ و برفراز تمام بلنديهاي سرراه و دركنار جاده ديدبان گماشت تا هرگاه افشين را ببينند به يكديگر جار بزنند و همچنان اين جارها تكرار شود تا به خليفه برسد. او همه‌روزه هيئتي را همراه با هدايا و اسب و خلعت به نزدِ افشين ميفرستاد تا قدرداني از خدمت افشين را به بهترين وجهي نشان داده باشد. افشين در ديماه ٢١٦خ با شوكت و شكوه بسيار زيادي وارد پايتخت خليفه گرديده به كاخي رفت كه به خودش تعلق داشت و بابك را نيز درآن كاخ زنداني كرد. چون هوا تاريك شد و مردم به خواب رفتند، خليفه به يكي از محرمانش مأموريت داد تا بطور ناشناس به نزد بابك برود و اورا ببيند و بيايد اوصافش را به او بگويد. آن مرد چنان كرد، و افشين وي‌ را بعنوان مأمور حامل آب به اطاقي برد كه بابك درآن زنداني بود. خليفه وقتي اوصاف بابك را ازاين محرم شنيد، براي اينكه بابك را ببيند و بداند اين مرد چه عظمتي است كه ٢٢ سال مبارزاتِ مداوم و خستگي‌ناپذيرش پايه‌هاي دولتِ اسلامي را به لرزه افكنده است، نيم‌شبان برخاسته رخت ساده برتن كرد و وارد خانه‌ي افشين شده بطور ناشناس وارد اطاق بابك شد و بدون آنكه حرفي بزند يا خودش را معرفي كند، دقايقي دربرابر بابك برزمين نشست و چراغ دربرابر چهره‌اش گرفته به او نگريست.

 

بامداد روز ديگر خليفه با بزرگان دربارش مشورت كرد كه چگونه بابك را درشهر بگرداند و به مردم نشان بدهد تا همه بتوانند ويرا ببينند. بنا بر نظر يكي از درباريان قرار برآن شد كه ويرا سوار بر پيلي كرده در شهر بگردانند. پيل را با حنا رنگ كردند و نقش و نگار برآن زدند؛ و بابك را در رختي زنانه و بسيار زننده و تحقيركننده برآن نشاندند و درشهر به گردش درآوردند. پس ازآن مراسم اعدام بابك با سروصداي بسيار زياد با حضور شخص خليفه برفراز سكوي مخصوصي كه براي اين كار دربيرون شهر تهيه شده بود، برگزار شد. براي آنكه همه‌ي مردم بشنوند كه اكنون دژخيم به بابك نزديك ميشود و دقايقي ديگر بابك اعدام خواهد شد، چندين جارچي در اطراف و اكناف با صداي بلند بانگ ميزدند نَوَد نَوَد اين اسمِ دژخيم بود و همه اورا ميشناختند.

 

ابن الجوزي مينويسد كه وقتي بابك را براي اعدام بردند خليفه دركنارش نشست و به او گفت: تو كه اينهمه استواري نشان ميدادي اكنون خواهيم ديد كه طاقتت دربرابر مرگ چند است! بابك گفت: خواهيد ديد. چون يك دست بابك را به شمشير زدند، بابك با خوني كه از بازويش فوران ميكرد صورتش را رنگين كرد. خليفه ازاوپرسيد: چرا چنين كردي؟ بابك گفت: وقتي دستهايم را قطع كنند خونهاي بدنم خارج ميشود و چهره‌ام زرد ميشود، و تو خواهي پنداشت كه رنگ رويم از ترسِ مرگ زرد شده است. چهره‌ام را خونين كردم تا زرديش ديده نشود به این ترتیب دستها و پاهاي بابك را بریدند . چون بابك برزمين درغلتيد، خليفه دستور داد شكمش را بدرد. پس از ساعاتي كه اين حالت بربابك گذشت، دستور داد سرش را از تن جدا كند. پس ازآن چوبه‌ي داري در ميدان شهر سامرا افراشتند و لاشه‌ي بابك را بردار زدند، و سرش را خليفه به خراسان فرستاد.

 

منبع- سایت نامداران ومشاهیر ایران  

لطفا برای حمایت از ما شارژ خود را از طریق بنر زیر تهیه کنید
نويسنده: محمدرضا قربانی | تاريخ: شنبه 29 مهر 1391برچسب:بیوگرافی بابک خرمدین, | موضوع: <-CategoryName-> |

سورنا سردار ایرانی

سپهبد سورنا (رستم سورن پهلو) (52-82 پیش از میلاد) یکی از سرداران دلیر سپاه ایران در زمان اشکانیان است. بر پایه گفته پلوتارک " سورنا در دلیری و توانایی پیشروترین پارتی/ ایرانی دوران خود بود." 

 

سورنا سردار دلیر پارتی معاصر اشک سیزدهم، ارد اول (قرن اول ق م.) وی از نظر نژاد و ثروت و شهرت پس از شاه رتبه اول را داشت و به سبب نجابت خانوادگی در روز تاجگذاری پادشاه حق داشت که کمربند شاهی را به کمر بندد. سورنا ارد را به تخت نشانید و زمانی که شهر سلوکیه متصرف شد اول کسی بود که بر دیوار شهر مذکور بر آمد و با دست خود اشخاصی را که مقاومت می‌کردند به زیر افکند. وی در این هنگام بسیار جوان بود مع هذا بحزم و احتیاط و خردمندی شهره بود و بر اثر این صفات کراسوس سردار رومی ‌را مغلوب کرد، چه نخست جسارت و تکبر کراسوس و یأسی که بر اثر بدبختیها سورنا را دست داده بود، به آسانی وی را در دامهایی افکند که سورنا برایش گسترده بود. با وجود این ارد بجای اینکه سورنا را پاداش نیک دهد، بر او رشک برد و نابودش کرد.

 

سورنا یکی از سرداران بزرگ و نامدار تاریخ، در زمان اشکانیان است که سپاه ایران را در نخستین جنگ با رومیان فرماندهی کرد و رومیها را که تا آن زمان در همه جا پیروز بودند، برای اولین بار با شکستی سخت و تاریخی روبرو ساخت. او جوانی بود آریایی، خردمند، نیکوچهره، تنومند، دلیر، بلندبالا، با موی بلند و ظریف که پیشانی‌بندی به سبک ایرانیان باستان بر سر می‌بست. وی از خاندان سورن یکی از هفت خاندان معروف ایرانی( در زمان اشکانیان و ساسانیان ) بود. سورن در زبان فارسی پهلوی به معنی نیرومند می باشد.( نمونه دیگر این واژه در کلمه اردیسور آناهیتا یعنی ناهید بالنده و نیرومند بکار رفته است.) از دیگر نام آوران این خاندان ویندهفرن (گندفر) است که در سده نخست میلادی استاندار سیستان بود؛ قلمرو او از هند و پنجاب تا سیستان و بلوچستان امتداد داشت. برخی پژوهشگران او را با رستم دستان قهرمان حماسی ایران یکی می‌دانند. ذکر نام رستم در منظومه پهلوی اشکانی درخت آسوریک ارتباط او را با اشکانیان نشان می‌دهد.


ژولیوس سزار
 (Julius) ، پومیه (Pompee) و کراسوس (crassus) سه تن از سرداران و فرمانروایان بزرگ روم بودند که سرزمینهای پهناوری را که به تصرف دولت روم در آمده بود، به طور مشترک اداره می‌کردند. آنها در سوم اکتبر سال 56 پیش از میلاد در نشست لوکا (Luca) تصمیم حمله به ایران را گرفتند.


کراسوس فرمانروای بخش شرقی کشور روم آن زمان، یعنی شام (سوریه) بود و برای گسترش دولت روم در آسیا، سودای چیرگی بر ایران، دستیابی به گنجینه‌های ارزشمند ایران و سپس گرفتن هند را در سر می‌پروراند و سرانجام با حمله به ایران این نقشه خویش را عملی ساخت. وی فاتح جنگ بردگان و درهم کوبنده اسپارتاکوس سردار قدرتمند انقلاب بردگان بود.

 

کراسوس (رئیس دوره ای شورا) با سپاهی مرکب از42 هزار نفر از لژیونهای ورزیده روم که خود فرماندهی آنان رابرعهده داشت به سوی ایران روانه شد و ارد (اشک13) پادشاه اشکانی، سورن سردار نامی ‌ایران را مامور جنگ با کراسوس و دفع یورش رومی‌ها کرد. نبرد میان دو کشور در سال 53 پیش از میلاد در جلگه‌های میانرودان (بین النهرین) و در نزدیکی شهر حران یا کاره (carrhae) روی داد. در جنگ حران، سورن با یک نقشه نظامی‌ماهرانه و بهیاری سواران پارتی که تیراندازان چیره دستی بودند، توانست یک سوم سپاه روم را نابود و اسیر کند. کراسوس و پسرش فابیوس Fabius (پوبلیوس) دراین جنگ کشته شدند و تنها شمار اندکی از رومی‌ها موفق به فرار گردیدند.


روش نوین جنگی سورن، شیوه جنگ و گریز بود. این سردار ایرانی را پدیدآورنده جنگ پارتیزانی
 (جنگ به روش پارتیان) در جهان می‌دانند. ارتش او دربرگیرنده زره پوشان اسب سوار، تیراندازان ورزیده، نیزه‌داران ماهر، شمشیرزنان تکاور و پیاده نظام همراه با شترهایی با بار مهمات بود.

 

افسران رومی ‌درباره شکستشان از ایران به سنای روم چنین گزارش دادند: سورن فرمانده ارتش ایران در این جنگ از تاکتیک و سلاحهای تازه بهره گرفت. هر سرباز سوار ایرانی با خود مشک کوچکی از آب حمل می‌کرد و مانند ما دچار تشنگی نمی‌ شد. به پیادگان با مشکهایی که بر شترها بار بود، آب و مهمات می‌رساندند. سربازان ایرانی به نوبت با روش ویژه ای از میدان بیرون رفته وبه استراحت می‌پرداختند. سواران ایران توانایی تیر اندازی از پشت سر را دارند. ایرانیان کمانهایی تازه اختراع کرده‌ اند که با آنها توانستند پای پیادگان ما را که با سپرهای بزرگ در برابر آنها و برای محافظت از سوارانمان دیوار دفاعی درست کرده بودیم به زمین بدوزند. ایرانیان دارای زوبین‌های دوکی شکل بودند که با دستگاه نوینی تا فاصله دور و به صورت پی درپی پرتاب می‌شد. شمشیرهای آنان شکننده نبود. هر واحد تنها از یک نوع سلاح استفاده می‌کرد و مانند ما خود را سنگین نمی‌کرد. سربازان ایرانی تسلیم نمی‌شدند و تا آخرین نفس باید می‌جنگیدند. این بود که ما شکست خورده، هفت لژیون را به طور کامل از دست داده و به چهار لژیون دیگر تلفات سنگین وارد آمد.


جنگ حران که نخستین جنگ بین ایران و روم به شمار می‌رود، دارای اهمیت بسیار در تاریخ است زیرا رومی‌ها پس از پیروزی‌های پی درپی برای اولین بار در جنگ شکست بزرگی خوردند و این شکست به قدرت آنان در دنیای آن روز سایه افکند و نام ایران را بار دیگر در جهان پرآوازه کرد و نام دولت پارت و شاهنشاهی اشکانی را جاودانه ساخت.

 

همانگونه که دولت بزرگ هخامنشی در مرزهای خود در باختر برای نخستین بار با گسترش و کشورگشایی یونان برخورد کرد و پیشرفت یونان را در شرق و آسیا متوقف گردانید، دولت جهانگیر روم نیز در پیشرفت مرزهای خود در خاور، با سد قدرتمند ایرانی روبرو شد و از آن زمان به بعد گسترش و توسعه آن دولت در آسیا، پایان پذیرفت. پس از پیروزی سورن بر کراسوس و شکست روم از ایران، دولت مرکزی روم دچار اختلاف شدید شد. پس از این جنگ نزدیک به یک قرن، رود فرات مرز شناخته شده بین دو کشور گردید و مناطق ارمنستان، ترکیه، سوریه، عراق تبدیل به استانهایی از ایران گردیدند. رومیها برای جلوگیری از شکست‌های آینده و به پیروی از ایرانیان ناچار شدند، به وجود سواره نظام در سپاه خود توجه بیشتری بنمایند.

 

بد نیست یادآوری شود که سورنا پس از شاه مقام اول کشور را داشت؛ وی ارد را به تخت سلطلنت نشانید و به سبب نجابت خانوادگی در روز تاجگذاری شاهنشاه ایران، کمربند شاهی را به کمر پادشاه بست. او به هنگام گرفتن شهر سلوکیه نخستین کسی بود که برفراز دیوار دژ شهر برآمد و با دست خود دشمنانی را که مقاومت می‌کردند به زیر افکند. سورن در این هنگام بیش از 30 سال نداشت.


اماشوربختانه سورنا هیچ بهره ای از پیروزی بزرگ خود نبرد. ارد شاهنشاه اشکانی ناجوانمردانه به جای قدردانی، سپهسالار دلاور ایرانی را کشت؛ پس از این رویداد ناگوار ارتش ایران دچار ضعف گردید و دیگر نتوانست در خاورمیانه و شام پیشروی نماید و در برابر روم تنها به مقاومت و دفاع پرداخت.

 

منابع :


گروه فرهنگ و هنر سیمرغ

لطفا برای حمایت از ما شارژ خود را از طریق بنر زیر تهیه کنید
نويسنده: محمدرضا قربانی | تاريخ: جمعه 28 مهر 1391برچسب:سورنا سردار ایرانی, | موضوع: <-CategoryName-> |

کریم خان زند

 کریم‌خان زند ( زادهٔ ۱۱۱۹ ه.ق در روستای پری از توابع بخش زند ملایر- درگذشتهٔ ۱۱۹۳ ه‍.ق در شیراز ) فرمانروای ایران از ۱۱۷۹ تا ۱۱۹۳ ه.ق و بنیان‌گذار دودمان زندیه بود. وی در دوران اوج حکومت خود تقریباً بر تمام ایران حکومت می‌کرد اما از تاج‌گذاری خودداری و خود را وکیل الرعایا می‌خواند. وی پیش از به قدرت رسیدن رئیس طایفه زند و از فرماندهان سپاه نادرشاه بود. حکومت او دوره ‌ای آرام در تاریخ ایران به شمار می‌رود. وی اجازه داد تا بعضی از اقوام ساکن شمال ایران مستقل از حکومت باقی بمانند و یکی از همان ‌ها به نام طایفه قاجار با شکست لطف‌علی خان زند دودمان زندیه را برانداختند.


کریم‌خان توانست پس از فروپاشی حکومت نادرشاه افشار، تمام بخش‌های مرکزی، شمالی، غربی و جنوبی ایران را تحت حکومت خود درآورد. همچنین برادر وی، صادق خان، نیز موفق شد در سال ۱۱۸۹ ه.ق. بصره را از امپراتوری عثمانی جدا کرده و به ایران پیوست نماید و از این طریق، نفوذ ایران را بر سراسر اروند رود، بحرین و جزایر جنوبی خلیج فارس مسلم گرداند. پس از ساسانیان و دستیابی عرب به ایران و پس از فروپاشی آل بویه کریم خان از طایفه زند نخستین ایرانی بود که پس ازترک ( اعم ازایرانی و غیر ایرانی )، ترکمن و مغول در سراسر ایران فرمانروائی کرد.

 

 

 

او را نیکوترین فرمانروا پس از حمله اعراب به ایران دانسته ‌اند. کریم‌خان از طایفه زند بود. پدرش " ایناق خان "  نام داشت و رئیس ایل بود. کریم خان در آغاز یکی از سربازان سپاه نادرشاه افشار بود که پس از مرگ نادر به ایلش پیوست. کم کم با سود بردن از جو به هم ریخته پس از مرگ نادر، کریم‌خان نیرویی به هم زد و پس از چندی با دو خان بختیاری به نام های ابوالفتح خان و علیمردان خان ائتلافی فراهم ساخت و کسی را که از سوی مادری از خاندان صفوی می‌دانستند، به نام ابوتراب میرزا را به شاهی برگزیدند. در این اتحاد علیمردان خان نایب‌السلطنه بود و ابوالفتح خان حاکم اصفهان و کریم‌خان نیز سردسته سپاه بود. اما چندی که گذشت علیمردان خان، ابوالفتح‌خان را کشت و بر دیگر همراهش کریم‌خان هم شورید ولی سرانجام پیروزی با کریم‌خان بود. چندی هم با محمد حسن خان قاجار دیگر مدعی پادشاهی ایران درگیر بود که سرانجام سربازانش محمد حسن خان را در حالی که رو به گریز بود کشتند. او بازمانده افغانهای شورشی را نیز یا تار و مار کرد و یا آرام نمود. سر انجام با لقب وکیل الرعایا (نماینده مردم) به فرمانروایی بخش بزرگی از ایران به جز خراسان رسید که آن را به احترام نادرشاه در دست نوه او شاهرخ‌شاه باقی گذاشت.

 

 

 

کریم‌خان هوشمند و باتدبیر بود و به آرامش و رفاه مردم اهمیت می‌داد و به دانشمندان ارج می‌گذاشت. وی کارخانه‌های چینی‌سازی و شیشه‌گری در ایران احداث کرد. صنایع و بازرگانی در دوره وی رونق فراوان یافت. با این وجود غربیان وی را " پادشاهی بزرگ " نمی‌دانستند چرا که در دورهٔ زمامداری او به‌بیگانگان امتیازی داده نشد؛ البته او خود نیز چنین ادعایی نداشت و خود را وکیل الرعایا می‌خواند. کریم‌خان با توجه به پیشه ‌اش که سرپرستی ایل بود از نزدیک با مشکلات مردم آشنا بود و سپس سپاهی‌گری آن هم در ارتش نادری، که درگیر جنگهای پیاپی بود به او نشان داد که بار جنگ‌های پیاپی به دوش خراج مردم است؛ پس، بیشتر آرامش و درگیر نکردن کشور در درگیری‌ها را می‌پسندید تا مبادا آشوب و یا جنگی به کشور و مردم آسیب برساند.

 

 

تنها جنگ دوران فرمانروایی کریم‌خان، جنگ بصره و ستاندن این شهر از عثمانیان بود. او در این جنگ به دلیل بدرفتاری‌ها و اخاذی از بازرگانان ایرانی توسط حاکم بصره درگیر شد. در زمان او بندر بوشهر مرکز تجارت و داد و ستد شد. کریم خان از انگلیسی‌ها دل خوشی نداشت و همیشه می‌گفت که انگلیسی‌ها می‌خواهند ایران را مانند هند کنند؛ بنابراین با دیگر کشورهای اروپایی نظیر فرانسه و هلند به امور بازرگانی می‌پرداخت.

 

 در زمان کریم‌خان چند آشوب از جمله طغیان میرمهنا دزد دریایی معروف خلیج فارس و شورش حسینقلی خان جهانسوز رخ داد اما در کل در زمان او مردم ایران روی آرامش دیدند. کریم‌خان زند شهر شیراز را پایتخت خود ساخت و بناهای بسیار زیبایی از خود در این شهر به یادگار گذاشت که از آن جمله می‌توان به حمام وکیل، بازار وکیل، ارگ کریم‌خان و مسجد وکیل اشاره کرد. کریم‌خان در ۱۱۹۳ هجری قمری ( ۱۷۹۹ میلادی ) درگذشت. فرزندان او هفت تن، چهار پسر و سه دختر بودند. پس از مرگش زکی‌خان به فرمانروایی رسید. وی در موزه پارس یا عمارت فرنگی واقع در روبروی زندان کریم خانی ( ارگ کریم خانی ) ضلع جنوبی مجاور حیاط هنرستان صنعتی نمازی شیراز به خاک سپرده شده‌است.

 

 

منابع :

 

www.1001matlab.blogfa.com

shirazi.epage.ir

لطفا برای حمایت از ما شارژ خود را از طریق بنر زیر تهیه کنید
نويسنده: محمدرضا قربانی | تاريخ: جمعه 28 مهر 1391برچسب:کریم خان زند, | موضوع: <-CategoryName-> |

لطفعلی خان زند

لطفعَلی خان زند واپسین فرمانروای زند بود که میان سالهای ۱۱۶۸ تا ۱۱۷۳ خورشیدی بر سر پادشاهی با هماورد نیرومندش آغا محمدخان قاجار به نبرد پرداخت و سرانجام از او شکست خورد و با مرگ او پرونده دودمان زند نیز بسته شد.

 

وی پسرجعفرخان زند  و نوه صادق خان زند برادر بنیان‌گذار فرمانروایی زندیان کریمخان زند وکیل الرعایا بود. وی دارای ویژگیهای برجسته بسیاری چون خوش‌سیمایی، دلاوری، نیرومندی و هوش سرشار بود. وی از ادب و شعر هم بی‌بهره نبود. شعر زیر را که در تاریخ ایران بسیار نامور می‌باشد وی درباره شکستهایش از آغا محمد‌خان قاجار سروده‌ است:

 

یا رب ستدی مملکت از همچو منی

 

دادی به مخنثی، نه مردی نه زنی

از گردش روزگار معلومم شد

 

پیش تو چه دف‌زنی چه شمشیرزنی

 

 

لطفعلی خان در سال ۱۱۴۸ خورشیدی در شیراز متولد شد. وی پسر جعفر خان زند و نوه صادق خان زند، برادر کریمخان می‌باشد. گفته اند که لطفعلی خان علاوه بر زیبایی، بسیار پر قدرت، راستگو، درستکار و شجاع بود. بسیاری او را بهترین شمشیر زن روزگار شرق می نامند. لطفعلی خان زند بسیار خدا دوست بود و هنگامی که که آغا محمد‌خان قاجار به او گفت بر او سجده کند پاسخ داد : من تنها به خدا سجده می کنم.

 

 خدمات لطفعلی خان زند در راه سازندگی

 

 جاده سوشه این جاده بین شیراز، سوشه، بندر عباس، شیراز و بندر لنگه احداث شد که در آن موقع بهترین معماری بود اما به دلیل حمله آغا محمد خان طرح نیمه کاره ماند. احدا‌ث این راه احتمالا بهترین کار برای رونق جنوب ایران بود. تنگاب سد تنگاب که ابتدا در دوره ساسانیان درست شده بود. آب آن از کوه فیروزآباد به خلیج فارس ریخته می شد. ترمیم حافظیه و سعدیه ساخت آرامگاه حافظ و سعدی در شیراز.

 

لطفعلی خان را در حالیکه در نبرد با دشمنان زخمهای سختی بر بازو و پیشانی برداشته بود به کرمان نزد خان قاجار بردند. او که خون بسیاری را از دست داده بود با همان حال نزار در برابر آقامحمد خان ایستاد، بدو سلام نداد و تعظیم نکرد. آقامحمد خان نیز دستور داد که اصطبل‌بانانش وی را مورد تجاوز جنسی قرار دهند. فردای آن روز وی را دوباره پیش خان قاجار آوردند، در حالیکه نه هوشی در تن نداشت، آب بدو نداده بودند و وی را بر روی زمین می‌کشیدند. خان قاجار با نیشخند بدو گفت : " هان لطفعلی خان! هنوز هم غرور داری؟ " واپسین شاه زند که دیگر توان سخن گفتن نداشت سرش را بالا برد و با پلنگ دیدگان بدو نگریست و گفت: " من از تو نمی‌ترسم ای اخته فرومایه ". این ایستادگی خان قاجار را به خشم آورد و دستور نابینا کردن او را داد.

 

آغامحمدخان، لطفعلی خان را بهتهران برد و پس از چندی دستور کشتنش را داد. مرگ وی را به روش خفه کردن نوشته‌اند. پیکرش را در امامزاده زید در بازار قدیمی تهران به خاک سپردند. هنگامی که لطفعلی خان از فارس دور شد آقامحمد خان در ذیحجه ۱۲۰۸ در شیراز بر تخت پادشاهی زندیان نشست و نخستین دستوری که داد ویران کردن برج و باروی شیراز بود که یادگار کریم خان بود.  دستور دیگرش بیرون کشیدن استخوانهای کریم خان زند از آرامگاهش بود. وی استخوانهای نخستین زند را به تهران برد و دستور داد که در زیر پله‌های کاخش جایی که همیشه از آن گذر می‌کرد خاک کنند تا همیشه بر آن پای نهد. این استخوانها تا پادشاهی رضاشاه پهلوی در همانجا ماند تا در زمان سلطنت وی آنها را با احترام از خاک بیرون آوردند و در جایی دیگر که به خلوت کریمخانی معروف است به خاک سپردند.

 

سپس دستور بازداشت و به زورگیری داراییهای زندیان و وابستگان آنها را داد و آنگاه شاهزادگان و شاهدختان زندی را با خواری بسیار یکجا گرد آورده و به سوی  استرآباد کوچاند. چنین می‌نماید که سرنوشت شومی بر آنها رفته‌است، از سرنوشت شاهدخت همسر لطفعلی خان زتد و پسران شهریار زند فتح‌الله خان و خسرومیرزا به دلیل سانسور دستگاه قاجار آگاهی درستی نداریم. آقامحمد خان همچنین مردم کرمان را نیز به گناه یاری دادن به لطفعلی خان جزای سختی داد، به فرمان او تمامی مردان کور و به نوامیس تجاوز و اموال غارت گردید. از آنجا که لطفعلی خان دارای ویژگیهای همه‌پسندی چون زیبایی، دلاوری، تسلیم ناپذیری و ایستادگی بیش از اندازه داشت و با دغاکاریها و بداقبالی و ناکامی و سرانجام شکنجه دردمنشانه و مرگ رودر رو شده بود در نزد مردم به شخصیتی افسانه‌ای همچون چهره‌های شاهنامه‌ای تبدیل شده‌است. برای او  تصنیفهایی سروده شده‌است که در دل مردم زنده مانده و جهانگردان نیز حتی از آنها یاد کرده‌اند.

  

غران نام اسب نامدار لطفعلی خان بود (بعلت رنگ سیاه اسب). نژاداین اسب نامشخص است که بارها جان ارباب خود را در نبردهای گوناگون رهانیده بود. این اسب تند و تیز سیاه رنگ بر پیشانیش لکه‌ای سپید به مانند یک ستاره داشت. گریز لطفعلی خان از میان سپاه قاجار در رویداد تاختن بر کرمان تنها با یاری غران شدنی گردید و چنانکه پیشتر گفته شد او فاصله میان کرمان تا بم را در بیست و چهار ساعت پیمود. سرانجام هنگامی که در بم لطفعلی خان بر اسبش نشست تا از مهلکه بگریزد دشمنان پاهای پشت این اسب را بریدند، حیوان به زانو می‌افتد ولی سوارش که از سرنوشتش آگاه نبود او راهی کرد، اسب روی پای بریده‌اش می‌ایستد ولی از درد تاب نمی‌آورد و به زمین می‌افتد. دیدن صحنه قطع شدن پاهای غران شاه جوان را متاثر کرد.

  

 

 

میرزا مهدی لشکر نویس پیش از لطفعلی خان در دستگاه پدرش جعفرخان کار می‌کرد که به دلیل جرمی، جعفرخان دستور بریدن گوشهای او را داده بود. وی نیز هنگامی که جعفر خان ترور شد گوشهای سر بی‌جان ارباب پیشین خویش را برید. پس از پیروزی آغازین لطفعلی خان بر کشندگان پدر، میرزا مهدی بریدن گوش را انکار کرد و  حاج ابراهیم نیز برای بخشش او پادرمیانی کرد. لطفعلی خان وی را بخشید و حتی برای وی پیشه‌ و خلعتی هم در نظر گرفت. ولی در روزی که قرار بود خلعت را به او بدهد به آتش‌بیاری مادرش، میرزا مهدی را زنده در آتش انداخت و زیر قول خود زد و حاجی ابراهیم را نیز از خود رنجاند.

 

 

 بزرگ‌ترین لغزش لطفعلی خان اعتمادش به حاج ابراهیم بود. این مرد به شاه جوان خیانت کرد و دروازه شیراز را به روی او بست و خانواده و زن و بچه و داراییهای وی را دو دستی به خان قاجار سپرد. حاج ابراهیم دارای نفوذ بسیار بود و خویشانش در جاهای گوناگون ایران از تهران تا اصفهان بر سر کارهای مهم بودند. وی از آغاز کار به نامه‌نگاری با قاجارها پرداخته بود و داستان میرزامهدی نیز وی را رنجاند و یکسره به دشمن زندیان پیوست.

 

منابع :

 

fa.wikipedia.org

 

لطفا برای حمایت از ما شارژ خود را از طریق بنر زیر تهیه کنید
نويسنده: محمدرضا قربانی | تاريخ: پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:لطفعلی خان زند, | موضوع: <-CategoryName-> |

در 25 سال سکوت علی(ع) چه گذشت

 25 سال حضرت علي - عليه السلام - سكوت كرد همين امر باعث شد مذاهب مختلف به وجود بيايند آيا اين سكوت به نفع اسلام بود؟ در حالي كه اسلام آن وحدت اوليه را از دست داد؟

 

پاسخ:


امام علي
- عليه السلام - پس از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ شايسته ترين فرد براي اداره ی امور جامعه ی اسلامي بود و در حوزه ی اسلام به جز پيامبر اسلام هيچ كس از نظر فضيلت، تقوا، بينش فقهي، قضايي، جهاد و كوشش در راه خدا و ساير صفات عالي انساني به پايه ی علي ـ عليه السلام ـ نمي رسيد.


به دليل همين شايستگي ها، آن حضرت بارها به دستور خدا و توسط پيامبر اسلام به عنوان رهبر آينده ی مسلمانان معرفي شده بود، كه از همه ی آن ها مهم تر جريان (غدير) است، از اين نظر انتظار مي رفت كه پس از درگذشت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم )، بلافاصله علي ـ عليه السلام ـ زمام امور را در دست گيرد و رهبري مسلمين را ادامه دهد.


اما عملاً چنين نشد و مسير خلافت اسلامي پس از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) منحرف گرديد، و علي  (عليه السلام) از صحنه ی سياسي و مركز تصميم گيري در اداره ی امور جامعه به دور ماند، ولي آن حضرت اين انحراف را تحمل نكرد و سكوت در برابر آن را ناروا شمرد و بارها با استدلال ها و احتجاج هاي متين خود، خليفه و هواداران او را مورد انتقاد و اعتراض قرار داد، مرور ايام و سير حوادث نشان داد كه اين گونه اعتراض ها چندان سودي ندارد. در اين هنگام علي (عليه السلام) بر سر دو راهي حساس و سرنوشت سازي قرار گرفت: يا مي بايست به كمك مردان خاندان رسالت، و علاقه مندان راستين خويش كه حكومت جديد را مشروع و قانوني نمي دانستند بپاخيزد و با توسل به قدرت، خلافت و حكومت را قبضه كند. و يا آن كه وضع موجود را تحمل كرده و در حد امكان به حل مشكلات مسلمانان و انجام وظايف خود بپردازد.

 

از آنجا كه در رهبري هاي الهي قدرت و مقام، هدف نيست، بلكه هدف چيزي بالاتر از حفظ مقام و موقعيّت است و وجود رهبري براي اين است كه به هدف تحقق ببخشد، لذا اگر روزي رهبر بر سر دو راهي قرار گرفت و ناگزير شد كه از ميان مقام و هدف، يكي را برگزيند، بايد از مقام رهبري دست بردارد، و هدف را مقدم تر از حفظ مقام و موقعيت رهبري خويش بشمارد. علي (عليه السلام) كه با چنين وضعي روبرو شده بود، راه دوم را برگزيد. حالا سئوال اين است كه حضرت امام علي (عليه السلام) بيست و پنج سال سكوت كرد و همين امر باعث شد مذاهب مختلف به وجود بيايند، آيا اين سكوت به نفع اسلام بود؟ در حالي كه اسلام آن وحدت اوّليه را از دست داد؟


براي دريافت پاسخ، توجه به مطالبي كه ذيلاً ذكر مي شود لازم است.
امام علي (عليه السلام) با اين كه خلافت خلفا را به رسميت نمي شناخت، و خود را وصي مخصوص پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و شايسته ترين فرد براي اداره ی امور سياسي و ديگر مسايل رهبري مي دانست (با وجود اين) هر وقت پاي مصالح اسلام و مسلمين به ميان مي آمد، از هر نوع خدمت و كمك و بلكه فداكاري و جانبازي دريغ نداشت، و با چهره ی باز به استقبال مشكلات مي شتافت، زيرا او فرزند اسلام بود، و در آغوش اسلام پرورش يافته بود، در پرورش نهال اسلام كه بوسيله ی پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) غرس شده بود، زحمت ها و رنج ها كشيده و در راه آن خون ها نثار كرده بود، ايمان و وجدان پاك علي (عليه السلام) اجازه نمي داد در برابر مشكلات اسلام و امور پيچيده ی مسلمانان، مهر سكوت بر لب نهد و خود را از هر نوع مداخله كنار بكشد.


شخصيت امام بالاتر از آن بود كه مانند برخي بينديشد و بگويد: حالا كه زمام خلافت را از دست من گرفته اند، در هيچ امري از امور مملكت مداخله نمي كنم، در حل هيچ مشكلي گام برنمي دارم، تا هرج و مرج، محيط اسلام را فرا گيرد، و موج نارضايتي بالا رود، و دستگاه خلافت دچار تزلزل گردد، و سرانجام سقوط كند.


بقاء و پايداري اسلام، توسعه و گسترش آن در جهان، آشنا ساختن امت به معارف و اصول و فروغ اسلام، براي امام هدف اساسي بود، و تا آنجا كه راه به روي امام باز بود، و دستگاه خلافت مزاحم وي نبود، و احياناً دست نياز به سوي او دراز مي كرد، از رهبري و راهنمايي نه تنها مضايقه نداشت، بلكه استقبال مي نمود.


سكوت امام (عليه السلام) در دوران بركناري او از مقام خلافت، كه بيست و پنج سال به طول انجاميد، سكوت مطلق، به معناي دوري از هر نوع مداخله در امور رهبري نبود، بلكه در حالي كه مقام خلافت و رهبري سياسي را ديگران اشغال كرده، و نصب و عزل افراد و اختيار دارايي اسلام به دست آنان بود (مع الوصف) مرجع فكري و يگانه معلم امت كه تمام طبقات در برابر دانش او خضوع مي كردند، امام علي بن ابي طالب (عليه السلام) بود.
امام (عليه السلام) در نامه اي كه به مردم مصر فرستاد به اين حقيقت تصريح مي كند، و علت همكاري خود را در حفظ مصالح كلي اسلام، پس از دوري از خلافت چنين تشريح مي نمايد: من در آغاز كار، دست نگاه داشتم (و آنان را به خود واگذاشتم) تا اين كه ديدم گروهي از اسلام برگشته و مردم را به محو دين محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) دعوت مي كنند، ترسيدم كه اگر به ياري اسلام و مسلمانان برنخيزم، رخنه و يا ويراني در كاخ اسلام ببينيم كه مصيبت آن براي من بزرگتر است، از دوري از حكومت چند روزه ی كه بسان سراب زايل مي شود.


امام به صورت يك سرپرست و حامي دلسوز دين، درست است كه در دوران خلفا سكوت سياسي كرد، و مسئوليتي را نپذيرفت ولي در عين حال هيچ گاه درباره ی اسلام و دفاع از حريم دين شانه خالي نكرد، بلكه نيازهاي فكري و علمي اسلام را در دوران هاي مختلف خلافت برطرف مي كرد، و خلفا پيوسته از افكار بلند و راهنمايي هاي واقع بينانه ی آن حضرت بهره مي بردند.


فعاليت هاي امام در اين دوران را مي شود در امور زير خلاصه نمود:

 

1ـ تفسير قرآن و حل مشكلات بسياري از آيات، و تربيت شاگردان بزرگي( از جمله مالک اشتر نخعی و...) كه هر كدام بعدها منشا خيرات فراواني شدند.


2ـ بيان حكم شرعي رويدادهاي نو ظهور كه در اسلام سابقه نداشت، و يا قضيه چنان پيچيده بود كه قضات از داوري درباره ی آن ناتوان بودند، اين نقطه از نقاط حساس زندگي امام است، و اگر در ميان صحابه شخصيتي مانند علي (عليه السلام) نبود، كه به تصديق پيامبر گرامي داناترين امت و آشناترين آن ها به موازين قضا و داوري به شمار مي رفت، بسياري از مسايل در صدر اسلام به صورت عقده ی لا ينحل و گره كور باقي مي ماند.


3ـ پاسخ به پرسش هاي دانشمندان ملل جهان، بالاخص يهود و مسيحيان كه پس از درگذشت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) براي تحقيق و پژوهش درباره ی آيين وي، رهسپار مدينه مي شدند و سئوالاتي را مطرح مي نمودند و پاسخ گويي جز علي (عليه السلام)، كه تسلط او بر تورات و انجيل از خلال سخنانش روشن بود، پيدا نمي كردند و اگر اين خلأ به وسيله ی امام پر نمي شد، جامعه ی اسلامي در سرشكستگي شديدي فرو مي رفت، و هنگامي كه امام به كلّيه سئوالات آن ها پاسخ دندان شكن مي داد، شادماني و شكفتگي عظيمي در چهره ی خلفا كه بر جاي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نشسته بودند، پديدار مي شد.


4ـ هنگامي كه دستگاه خلافت در مسايل سياسي و پاره اي از مشكلات با بن بست روبرو مي شد، امام (عليه السلام) يگانه مشاور مورد اعتماد بود كه با واقع بيني خاصي مشكلات را از سر راه برمي داشت و مسير كار را معيّن مي كرد.


نتيجه و پاسخ: باید در نظر داشت مطالب فوق به اين نتيجه مي رسيم، درست است كه امام در دوران بيست و پنج سال خلافت خلفا، از نظر سياسي سكوت كرد و مسئوليتي سياسي نپذيرفت، ولي در عين حال هيچ گاه درباره ی اسلام و دفاع از حريم دين شانه خالي نكرد، هر وقت پاي مصالح اسلام و مسلمين به ميان مي آمد، از هر نوع خدمت و كمك و بلكه فداكاري دريغ نمي داشت، شخصيت امام بالاتر از آن بود كه در برابر مشكلات اسلام و امور پيچيده ی مسلمانان، مهر سكوت بر لب نهاده و خود را از هر نوع مداخله كنار بكشد، تا سكوت مطلق او باعث زيان اسلام و به وجود آمدن مذاهب مختلف گردد، بلكه وجود مذاهب علل و عوامل مختلفي داشته است كه هيچ گونه ربطي به سكوت سياسي امام نداشته است. بلكه خود مردم است كه بنابر تمايلات و خواهش هاي مادي همراه با ضعف ايمان به سوي راه هاي انحرافي كشانده مي شوند. لذا اولين فرقه اي كه بلافاصله بعد از وفات پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به وجود آمد فرقه اهل سنت بود كه بر خلاف سفارشات پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) قدم برداشته و بر طبق هواها و اميال خودشان عقايدي را پايه گذاري نمودند كه بعدها باعث ايجاد فرقه هاي ديگر گرديد.


و شاهد بر اينكه جهل و ناداني و تمرد مردم از حق باعث ايجاد فرقه ها مي شود، اينست كه در زمان خود حضرت علي (عليه السلام) فرقه اي خوارج به وجود آمد و نيز فرقه مرجئه و امثال آنان توسط اصحاب صفين و بني اميه در همين زمان ايجاد گرديد.

 

منابع:

 

 www.al-imamah.com

لطفا برای حمایت از ما شارژ خود را از طریق بنر زیر تهیه کنید
نويسنده: محمدرضا قربانی | تاريخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:در 25 سال سکوت علی(ع) چه گذشت, | موضوع: <-CategoryName-> |

مازیار سردار ایرانی

قسمت كوهستانی سرزمین طبرستان بنا به وضع طبیعی و جغرافیایی خویش و با توجه به پایداری و مقاومت مردانش توانست تا دو قرن بعد از حمله اعراب به ایران در برابر لشكر اسلام مقاومت نماید. با برانداختن سلسله امویان توسط ابومسلم مروی خراسانی و به روی كار آمدن عباسیان، آنها توانستتند پس از چند لشكركشی به طبرستان و این نواحی رخنه كنند. اما مردم طبرستان در یك شورش همگانی به رهبری "ونداد هرمز" ( كه مازیار از نیای وی بود ) استقلال طبرستان را برپاداشتند.

 
در تاریخ
 طبرستان آمده است كه ونداد هرمز با مردم خویش پیمان بست كه در یك زمان بر تازیان شهر بشورند و هرطبرستانی در هر جا كه چشمش بر پیروان خلیفه افتاد وی را بكشد و در یك روز، شهر از پیروان خلیفه تهی شد. پس از مرگ ونداد هرمز، " كارن " به جای پدر تكیه زد كه درگیر اختلافات داخلی شد و در جنگ با یكی از شاهان محلی به نام شهریار كشته گشت و فرزندش " مازیار" به اسیری رفت. مازیار به حیله ای از چنگ شهریار گریخت و به بغداد نزد مامون خلیفه بغداد رفت.


در آنجا با منجمی به نام " بزیست فیروزان" آشنا و به 
خلیفه معرفی شد، خلیفه نیز فرمان داد مسلمانی به او عرض دادند. مازیار نیز اسلام قبول كرد و مامون او را محمد مولی امیرالمومنین نام نهاد. مازیار با حمایت خلیفه به حكمرانی طبرستان، رویان و دماوند رسید.



مازیار نخستین كسی از خاندان كارن است كه 
دین اسلام پذیرفت، حال آنكه بر ونداد هرمز جد و كارن پدر او هر چه اسلام عرضه كردند نپذیرفتند و تا پایان عمربر دین زرتشتی باقی ماندند. قبول اسلام به وسیله مازیار در علی الظاهر در اوایل سال ۲۱۰ یا اواخر سال ۲۰۹ صورت گرفت. مازیار همین كه مالك طبرستان شد پایه های قدرت خویش را مستحكم كرد و سیرت جد خود ونداد هرمز را در پیش گرفت و بر آن شد كه به مقاومت دست زند و ازاینجا باید دریافت كه اسلام آوردن او نیز مانند باقی ایرانیان آن زمان امری ظاهری و مصلحتی بود كه این دراعمال مازیار بر ضد مسلمین كاملاً واضح و مشخص است.


در آن زمان مازیار از سایر مرزبانان آن ناحیه مطالبه خراج 
كرد و همگی را به خود دشمن نمود تا اینكه ایشان به مامون از ظلم او شكایت نوشتند. مامون نیزفرستادگانی به آن نواحی فرستاد تا از اوضاع اطلاع یابند. مازیار نیز دستور داد زمانی كه فرستادگان خلیفه به اولین شهر رسیدند، تمام مردم با لباس سپید و نیزه ای در دست بر سر راهشان بایستند، ترفند مازیار كارگشا گشت و فرستادگان در گزارش خود برای خلیفه شمارسربازان مازیار را زیاد گزارش دادند و همچنین به مامون خبر دادند كه مازیار خلع طاعت كرده و به همان دین زرتشتی بازگشته و به مسلمانان ظلم و جور می كند.


در آن زمان مامون عازم روم بود و مازیار از این 
فرصت استفاده نموده و براهل آمل، ساری و رویان كه غالباً مسلمان بودند شورید و آنها را از بین برد. آنگاه حصارهای ساری و آمل را تعمیركرد و در كوهستانها قلعه ساخت و به محكم كردن شهرها و راه ها پرداخت. مسجدها را ویران كرد و آثار اسلام را از میان برد. زمینهای كشاورزی را كه قبلاً در اختیار مسلمانان بود از آنها گرفته و به ایرانیان واگذار كرد.


تا اینكه خبر به معتصم جانشین مامون 
رسید. معتصم دستور داد تا مازیار را دستگیر كنند. سرانجام شورش مازیار با فریب برخی نزدیكانش به وسیله خلیفه به پایان رسید. زمانی كه لشكریان خراسان به مازندران رسیدند، خیانتكاران مازیار را تحویل نیروهای تازیان دادند تا نزد خلیفه ببرند.


زمانی كه مازیار به نزدیكی سامرا رسید خواستند 
مانند بابك وی را نیز با پیل درون شهر بگردانند پیل را نزد مازیار بردند اما مازیار كه شنیده بود بابك را با همین پیل درون شهر برده بودند سوار پیل نشد و گفت من در اندازه ای نیستم كه بر جای بابك خرمی تكیه كنم.

 

در پایان به دستور خلیفه، مازیار را چهارصدوپنجاه تازیانه زدند تا وی بمرد. مازیار را پس از مرگ بر همان داری كردند كه جنازه بابك هنور بر آن بود.

 

مورخان تازی گویند پس از چندی رویدادی شگفت انگیز روی داد و تن مازیار و یك سردار رومی كه او نیز بر دار شده بود هر دو  به سوی تن بابك خم شدند گویی در حال كرنش بودند.


منابع :

 

 

goodboy1361.mihanblog.com

لطفا برای حمایت از ما شارژ خود را از طریق بنر زیر تهیه کنید
نويسنده: محمدرضا قربانی | تاريخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:مازیار سردار ایرانی, | موضوع: <-CategoryName-> |

آرش کمانگیر

در گذشته ی دور کشور بزرگ و آباد ایرن، مردمان با دانش و پر تلاش داشت. ایرانیان با گذشت و شادابی در کنار هم زندگی می کردند. زنان، مردان، دختران و پسران همچون یک خانواده بزرگ و صمیمی با یکدیگر مهربان بودند، امّا یک روز خبر بدی به گوش مردم رسید.

 

در شمال شرقی و در همسایگی ایران، مردمان کوچ نشین و بیابان گردی زندگی می کردند که به آنها تورانیان می گفتند. پادشاه تورانیان افرا سیاب نام داشت. افراسیاب لشکر بزرگی آماده کرد و دستور داد که یکباره به ایران حمله کنند.

 

وحشت، سراسر ایران را فراگرفت. منوچهر، شاهنشاه ایران، همه ی بزرگان و دلیران و سربازان ایرانی را برای دفاع از وطن فراخواند و برای جلوگیری از حمله ی تورانیان، با ایشان به مشورت پرداخت.

 

 سپاهیان دشمن، به شهرهای مرزی رسیدند و خانه ها و گندم زارها را آتش زدند و مردمان بی دفاع زیادی را کشتند. آنها به هر آبادی که می رسیدند، آنجا را به ویرانه تبدیل می کردند.

 

 

 دلاوران ایران، از جمله گرشاسپ، قارن، آرش و سام نریمان با یکدیگر پیمان بستند که تا پای جان، از ایران و مردمان ایران دفاع کنند .

 

با ورود تورانیان به سرزمین ایران، جنگ سخت و وحشتناکی آغاز شد. دلیران ایران، با شجاعت فراوان به جنگ پرداختند. دلاوری های ایرانیان، تورانیان را شگفت زده کرده بود، امّا لشکر ایرانیان که آمادگی این حمله نا جوانمردانه را نداشتند، مجبور شدند تا شهر آمل عقب نشینی کنند.

 

چندین تن از دلاوران ایران زمین زخمی شدند و تعدادی نیز در راه دفاع از وطن جان باختند. فرماندهان به سربازان خود امید می دادند که پیروزی، از آن ایرانیان خواهد بود.

 

تورانیان که از پیروزی خود شادمان بودند، برای اینکه بتوانند سرزمین خود را گسترش دهند، ایرانیان را وادار کردند تا با پرتاب تیری مرز جدید ایران و توران را تعیین کنند. افراسیاب با این اندیشه ی شوم میخواست تا بخش بزرگی از ایران را تصاحب کند، زیرا می دانست که تیر کمان مسافت زیادی را طی نمیکند. ایرانیان، اندوهگین بودند، و هم با پذیرش صلح، مجبور بودند پیشنهاد تورانیان را بپذیرند. منوچهر و دیگر دلاوران ایرانی هم می دانستند که هیچ تیر اندازی نمی تواند تیر را تا فاصله ی بسیار طولانی پرتاب کند. آنها از اینکه کشور ایران، ناخواسته کوچک و دشمن، بر مردم و سرزمین ایران مسلط می شد بسیار غمگین بودند.

 

منوچهر ، پهلوانان ایرانی را گرد آورد و از ایشان خواست تا دلاوری برگزینند و  پرتاب تیر سرنوشت ساز ایران را به وی بسپارند، امّا هیچ یک از دلاوران ایرانی حاضر نشد، که برای این کار پیش قدم شود، زیرا همه می دانستند که توانایی آنها در حدی نیست که بتوانند تیری را تا مسافت طولانی پرتاب کنند. نا گهان یکی از دلاور مردان، از جمعیت سپاهیان برخاست و فریاد زد: "من ! آرش ! می پذیرم که این تیر را پرتاب کنم." آرش با شور فراوان ادامه داد : "من آماده ام تا با نیروی ایزدی هر آنچه در توان دارم بر سر پرتاب این تیر بگذارم. حتی آماده ام تا جان خود را در این راه، فدای ایران و ایرانیان کنم." 

 

آرش در میان نگاهان متعجب ایرانیان و تورانیان، به سوی البرز کوه رفت، باد ملایم با نوازش این دلاور ایران زمین، به وی آفرین گفت. آرش سینه اش را از هوای پاک و پر امید پر کرد و در برابر خداوند به زانو در آمد و از او یاری خواست. و گفت: "ای ایزد دانا! به راهی که برگزیده ام ایمان دارم. من آماده ام تا برای رهایی ایران و ایرانیان، جان خود را تقدیم کنم. از تو می خواهم که مرا در این راه دشوار یاری نمایی." آرش مشتی از خاک ایران زمین را در دست خود فشرد و با همه ی وجود، آن را بویید و گفت: "ای خاک پر مهر ! می دانم که برای آزادی تو و آزادی ایرانیان، جان خود را خواهم باخت، امّا باکی نیست زیرا سر بلندی تو آرزوی من، و ایزد دانا راهنمای من است.

 

آرش، کمانش را به دست گرفت و با دلی پر از ایمان و عشق، تیر را داخل آن گذاشت. نفس در سینه ی او و مردم و دلاوران ایران و توران حبس شد. چهره ی آرش هر لحضه شگفته تر می شد و جسم او سخت تر و سخت تر. ناگهان، آرش نام خدای را بر زبان راند و تیر را از کمان رها کرد و خود بر زمین افتاد. آرش، جان خود را بر سر این راه گذاشت و همه ی توان خود را در تیر نهاده بود. روح پاک او از بلندای ایران زمین، بر این پیروزی نظاره گر شد. مرز ایران و توران، چون گذشته های دو رود جیحون باقی ماند و تورانیان مجبور شدند به این خفت و شکست تن دهند. ایرانیان این پیروزی را جشن گرفتند و نام آن روز و آن جشن را تیرگان نهادند و هر ساله به یاد آرش، آن روز را گرامی داشتند.

لطفا برای حمایت از ما شارژ خود را از طریق بنر زیر تهیه کنید
نويسنده: محمدرضا قربانی | تاريخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:آرش کمانگیر, | موضوع: <-CategoryName-> |

فرهنگ اصطلاح

 آب از آب تکان نخوردن: حادثه ای رخ ندادن

 

آب از لب و لوچه کسی راه افتادن: شیفته و فریفته شدن، به نهایت طمع افتادن.

 

آب خوش از گلوی کسی پایین نرفتن: با سختی و مشقت بسیار گذراندن.

 

آب کسی با کسی در یک جوی نرفتن: با هم نساختن، هم سلیقه و هم فکر نبودن.

 

خود را به – آب و آتش زدن: هر خطری رو استقبال کردن.

 

آبروریزی به بار آوردن: باعث رسوایی شدن، افتضاح بار آوردن.

 

آس و پاس: در نهایت فقر و تهی دست بودن.

 

آش و لاش: متلاشی، له و لورده.

 

آه در بساط نداشتن: بی چاره و بینوا بودن.

 

آه نداشتن که با ناله سودا کردن: سخت بی چیز و تهی بودن.

 

اجاق کسی کور بودن: فرزند نداشتن، نازا بودن.

 

عجق وجق: چیزی رنگارنگ، بسیار تند و زننده.

 

اجل معلق: مرگ ناگهانی

 

اسم و رسم: نام و مقام، شهرت و اعتبار.

 

امان کسی را بریدن: درمانده کردن.

 

انگشت به دهن شدن: متحیر شدن.

 

اوقات تلخی: عصابنیت، ترش رویی.

 

به باد (فنا) دادن: هدر دادن، حرام کردن.

 

بار و بندیل: اسباب و بساطی که اشخاص با خود می برند.

 

زیر بار نرفتن: قانع نشدن، نپذیرفتن.

 

باری از دوش کسی برداشتن: از زحمت و رنج کسی کاستن، از مشقت کسی کم کردن.

 

بال بال زدن: از درد یا بی قراری به پیچ و تاب افتادن.

 

بخت برگشته: تیره روز، سیاه بخت.

 

به بخت خود پشت پا زدن: از خوشی مسلمی چشم پوشیدن.

 

بد قلق: بد ادا، بد عادت، بهانه گیر.

 

بد و بیراه: نا سزا، سخنان نا مربوط و رکیک.

 

بربر نگاه کردن: خیره نگریستن.

 

بر وفق مراد: مطابق میل.

 

در بند چیزی بودن: به فکر چیزی بودن.

 

بو بردن: حدس زدن، از قرار امری آن را فهمیدن.

 

 بی خیال بودن: اهمیت ندان، نگران نبودن.

 

 

 بی دردسر: بدون زحمت.

 

بی دل و دماغ: تنگ خلق، افسرده.

 

بی سر وپا: فرومایه، پست.

 

بی غل و غش: بی حیله، بی مکر و فریب.

 

بیق بیق بودن: خنگ بودن، به تمام معنا احمق بودن.

 

بی گدار به آب زدن: نا سنجیده به کاری اقدام کردن، بی احتیاطی کردن.

 

پته کسی را روی آب ریختن: راز کسی رو فاش کردن، کسی رو رسوا کردن.

 

پخمه: بی عرضه ، ترسو، خجالتی.

 

پشت چشم نازک کردن: ناز و افاده کردن و کبر و غرور داشتن.

 

پیش دستی کردن: سبقت گرفتن از دیگری در انجام کار.

 

ترش کردن: عصبانی شدن.

 

ترگل ورگل: زیبا و آراسته.

 

جفنگ گفتن: یاوه گفتن، سخنان لغو و بی پایه گفتن.

 

جیک در نیامدن: کمترین اعتراض نکردن.

 

چرخ زندگی را گرداندن: نیازهای روزمره رو برآوردن.

 

چشم دیدن کسی را نداشتن: بی نهایت حسود بودن.

 

چشم غره رفتن: نگاه خشم آلود کردن.

 

چشم و ابرو نشان دادن: دلبری کردن، عشوه آمدن.

 

چم و خم: راه و روش، فوت و فن، آداب و رسوم.

 

چموش: سرکش، عاصی.

 

چندرغاز: مبلغ نا چیز.

 

حرف تو دهن کسی گذاشتن: خواست خود را توسط دیگری ابراز داشتن بی آنکه گوینده از کم و کیف آن آگاه باشد.

 

حساب کسی را کف دستش گذاشتن: از کسی انتقام گرفتن، تلافی کردن.

 

حقه سوار کردن: حقه زدن.

 

حلقه به گوش: مطیع، فرمانبردار.

 

حوصله کسی سر رفتن: بی تاب شدن، خسته و ملول شدن.

 

حی و حاضر: زنده و سرحال.

 

خاکستر نشین: بدبخت، ذلیل، سیه روز.

 

خر شیطان پیاده شدن: دست از لجاجت برداشتن.

 

خر از پل گذاشتن: گره کار باز شدن، از گرفتاری راحت شدن.

 

خرت و پرت: ریز، اثاثه مختلف و کم بها.

 

خر تو خر: بی نظمی، هرج و مرج.

 

خروس بی محل:  وقت نشناس، آنکه بی موقع حرف می زند یا کاری می کند.

 

خشک و خالی: صفت چیزی است که بخواهند آن را محقر و مختصر و ناچیز جلوه دادن.

 

خواهی نخواهی: به هرحال، به تردید، حتما.

 

خوش خط و خال: خوش نقش و قشنگ.

 

خون کسی به جوش آمدن: به اوج خشم و عصبانیت رسیدن.

 

لطفا برای حمایت از ما شارژ خود را از طریق بنر زیر تهیه کنید
نويسنده: محمدرضا قربانی | تاريخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:فرهنگ اصطلاح, | موضوع: <-CategoryName-> |

منشور کوروش بزرگ

 منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه دادگر، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار گوشه جهان.

پسر کمبوجیه، شاه بزرگ، ...، نوه کوروش، شاه بزرگ، ...، نبیره چیش پیش، شاه بزرگ...

آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همه مردم گام های مرا با شادمانی پذیرفتند.  در بارگاه پادشاهان بابل بر تخت شهریاری نشستم. مردوک، خدای بزرگ دل های مردم بابل را بسوی من گردانید، ...، زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.

ارتش بزرگ من به آرامی وارد بابل شد.  نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید.

نابسامانی درونی بابل و نیایشگاههای آنجا دل مرا بدرد آورد... من برای آرامش کوشیدم.

من برده داری را برانداختم. به بدبختی های آنان پایان بخشیدم.

فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند. فرمان دادم که هیچکس مردم شهر را نیازارد و به دارایی آنان دست یازی نکند.

مردوک خدای بزرگ از کار من خشنود شد... او مهربانی اش و فراوانی را ارزانی داشت. ما همگی شادمانه و در آشتی و آرامش پایگاه  بلندش را ستودیم.

من همه شهرهایی را که ویران شده بود از نو ساختم. فرمان دادم تمام نیایشگاههایی را که بسته شده بود، بگشایند. همه خدایان این نیایشگاهها را به جاهای خود بازگرداندم.

همه مردمانی را که پراکنده و آواره شده بودند، به جایگاههای خود برگرداندم و خانه های ویران آنان را آباد کردم.

همچنین پیکره خدایان سومر و اکد را که نبونید، بدون هراس از خدای بزرگ، به بابل آورده بود، به خشنودی مردوک خدای بزرگ و به شادی و خرمی به نیایشگاههای خودشان بازگرداندم.  باشد که دل ها شاد گردد.

بشود که خدایانی که آنان را به جایگاههای نخستینشان بازگرداندم، هر روز مردم آن سرزمین ها را شاد کند.

من برای همه مردم معبودگاهی آرام مهیا ساختم وآرامش را به تمامی مردم پیشکش کردم.

اینک که به یاری مزدا تاج سلطنت ایران و بابل و کشورهای جهات اربعه را به سرگذاشته ام اعلام می کنم که تا روزی که زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد دین و آئین و رسوم ملتهائی که من پادشاه آنها هستم محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت که حکام و زیر دستان من دین و آئین و رسوم ملتهائی که من پادشاه آنها هستم یا ملتهای دیگر را مورد تحقیر قرار بدهند یا به آنها توهین نمایند.

من از امروز که تاج سلطنت را به سر نهاده ام تا روزی که زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد هرگز سلطنت خود را بر هیچ ملتی تحمیل نخواهم کرد و هر ملتی آزاد است که مرا به سلطنت خود قبول کند یا ننماید و هرگاه نخواهد مرا پادشاه خود بداند من برای سلطنت آن ملت مبادرت به جنگ نخواهم کرد.

من تا روزی که پادشاه ایران هستم نخواهم گذاشت کسی به دیگری ظلم کند و اگر شخصی مظلوم واقع شد من حق وی را از ظالم خواهم گرفت و به او خواهم داد و ستمگر را مجازات خواهم کرد.

من تا روزی که پادشاه هستم نخواهم گذاشت مال غیر منقول یا منقول دیگری را به زور یا به نحو دیگر بدون پرداخت بهای آن و جلب رضایت صاحب مال تصرف نماید و من تا روزی که زنده هستم نخواهم گذاشت که شخصی دیگری را به بیگاری بگیرد و بدون پرداخت مزد وی را به کار وا دارد.

من امروز اعلام می کنم که هر کسی آزاد است که هر دینی را که میل دارد بپرستد و در هر نقطه که میل دارد سکونت کند مشروط بر اینکه در آنجا حق کسی را غصب ننماید و هر شغل را که میل دارد پیش بگیرد و مال خود را به هر نحو که مایل است به مصرف برساند مشروط بر اینکه لطمه به حقوق دیگران نزند.

من اعلام می کنم که هر کس مسئول اعمال خود می باشد و هیچ کس را نباید به مناسبت تقصیری که یکی از خویشاوندانش کرده مجازات کرد و مجازات برادر گناهکار و ... ممنوع است و اگر یک فرد از خانواده یا طایفه ای مرتکب تقصیر می شود فقط مقصر باید مجازات گردد نه دیگران.

من تا روزی که به یاری مزدا زنده هستم و سلطنت می کنم نخواهم گذاشت که مردان و زنان را به عنوان غلام و کنیز بفروشند و حکام و زیر دستان من مکلف هستند که در حوزه حکومت و ماموریت خود مانع از فروش و خرید مردان و زنان بعنوان غلام و کنیز بشوند و رسم بردگی باید به کلی از جهان برافتد.

از مزدا خواهانم که مرا در راه اجرای تعهداتی که نسبت به ملتهای ایران و بابل و ملتهای ممالک اربعه بر عهده گرفته ام موفق گرداند.

 

منابع:

 

www.navadeyekoroshkaber.blogfa.com

لطفا برای حمایت از ما شارژ خود را از طریق بنر زیر تهیه کنید
نويسنده: محمدرضا قربانی | تاريخ: جمعه 21 مهر 1391برچسب:منشور کوروش بزرگ, | موضوع: <-CategoryName-> |

sms های عاشقانه

 ماهی به آب گفت: تو نمی تونی اشک های منو ببینی؟ چون من توی آبم... آب جواب داد: اما من می تونم اشکهای تو رو احساس کنم چون تو توی قلب منی...

 

نشستم پای مشروب گفتند: بخور بگو به سلامتی اونی که دوستش دارم. مشروب رو به لبم نزدیک کردم نخوردم ولی گفتم به سلامتی اونی که ازش جون می گیرم، گفتند نخوردی؟ گفتم من سلامتی اونو تو پاکی می خوام، نه تو مستی...

 

خنده هایم شکلاتی شده است ولی... زیادی خالصند... تلخ تلخ...!

 

خیلی سخته دلت بودنش رو بخواهد، ولی به نبودش عادت کن.

 

خداوندا، جای یک سوره در قرآنت خالیصت سوره ی عشق که اینگونه آغاز می شود: و قسم به زمانی که دلت را می شکنند ومرهمی جز خدایت نخواهی یافت.

 

آسمون به ماه میگه عشق یعنی چه؟ ماه میگه یعنی بودن در آغوش تو. ماه میگه تو بگو عشق یعنی چه؟ آسمون میگه انتظار دیدن تو.

 

میدونستی دنیا با همه ی وسعتش بدون عزیزان جایی برای ماندن نداره به رسم سپاس نوشتم که بدونی " عزیزی "

 

موسقی دوریت را چه کسی می سراید که صدای سکوتش همه ی هستی ام را فرا گرفته!

 

در قلبتو برای کسی باز نکن، اونی که دوست داره خودش کلید داره.

 

دیدارت دلچسب و دوری ات دلگیر است. دوری ات را به شوق دیدارت سر می کنم.

 

برای تو می میرم تو وانمود کن که تب کرده ای همین کافیست...!

 

گاهی باران همه ی دغدغه اش باغچه نیست، گاهی از غصه تنها شدنش می بارد.

 

مثل بارون با صفایی، مثل خون تو قلب مایی، چه بخواهی چه نخواهی عزیز دل مایی.

 

صد بار قسم خوردم که دیگه اسمت رو نیارم، اما افسوس که اسمت قسمم بود.

 

تو اشکی چون گریه رو دوست دارم، تو رودخانه ای چون خفته شدن رو دوست دارم، تو آتیشی چون سوختن رو دوست دارم، تو ستاره و ماه هستی چون آسمان رو دوست دارم.

 

در سرای گل فروشان گرچه گل بسیار هست چون تو گل پیدا نمودن مشکل و دشوار است.

 

کاش می شد بدونی که فراموش کردنت مثل برآورده شدن آرزوهایم محال است.

 

قسمت من انگار شده صبر و تنهایی و دوری، به خدا می میرم برات کافیه بگی چه جوری؟ دوریت رو باور دارم اما نبودنت رو هرگز.

 

غمگین پاییز است که بهار را نمی بیند و از آن غمگین تر منم که تو را نمی بینم.

 

دوست داشتن همیشه به گفتن نیست، گاهی سکوت است و گاه نگاه.

 

تا تو را دیدم چشمانم به قلبم گفت بهش بگو: دوستش داری ولی افسوس تو از نگاهم رفتی اما از دلم هرگز نمی روی.

 

بعضی وقت ها زندانی کردن کبوترها تو قفس از هر کاری بهتره، به شرطی که اون کبوتر تو باشی و اون قفس من.

 

به نام کسی که یادش بهار من، نامش در اندیشه ی من، عشقش در قلب من، کلامش در دفتر من، دیدارش آرزوی من.

 

می دونی مترسک به کلاغ چی گفت؟ هر قدر می خواهی نوکم بزن ولی تنهام نذار؟

 

می دونی قشنگی زندگی به چیه؟ اینه که کسی برات دعا کنه و تو خبر نداشته باشی.

 

بیا کلاغ پر بازی کنیم: روزهای بی تو پر- دوست داشتن غیر از تو پر- عزیزم فقط تو نپر!

 

حکایت من حکایت کسی است که عاشق دریا بود اما قایق نداشت، دلباخته ی سفر بود اما همسفر نداشت. حکایت کسی است که زجر کشید اما ضجه نزد، زخم داشت ولی ناله ای نکرد، نفس می کشید اما همنفس نداشت، خندید اما عشقش را کسی نفهمید...

 

در زمین سه چیز از هم جدا نمیشه: باران از زمین، عاشق از معشوق، و من از تو؟!

 

همیشه واسه گلی خاک گلدون باش که اگر به آسمان هم رسید، یادش باشد که ریشه اش کجاست.

 

 خون که قرمزه رنگ عشقه، ولی اشک که بی رنگه درد عشقه.

لطفا برای حمایت از ما شارژ خود را از طریق بنر زیر تهیه کنید
نويسنده: محمدرضا قربانی | تاريخ: پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:sms های عاشقانه, | موضوع: <-CategoryName-> |

پرچم ایران در طول تاریخ

 در این مقاله تصویرهایی از درفش های سرزمین ایران در طول تاریخ، از روزگاران کهن و با درخشش درفش کاویانی نخستین درفش ایرانیان تا درفش جمهوری اسلامی که درفش کنونی میهن است جای گرفته است. این تصویرها از روی داده های تاریخی به شکلی که در این عکس ها خواهید دید به تصویر کشیده شده اند.

 

 درفش کاویانی: نخستین درفش ایران که بدست کاوه آهنگر و در جریان خیزش او بر علیه زهاک تازی ساخته شد.

 

 

 

درفش هخامنشیان : در هنگام سلطه ی هخامنشیان، ایران داری چندین درفش که البته دارای چهره ای نزدیک به هم می باشند بوده است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

درفش اشکانیان : به دلیل نابودی یادگارهای اشکانیان آگاهی درستی از چهره درفش آنان در دست نیست اما با توجه به گواهی اندک تاریخ به احتمال زیاد درفش آنان به گونه زیر بوده است.

 

 

 

 

 

درفش ساسانیان : همانگونه که میدانید درفش رسمی ایران در زمان ساسانیان همان درفش کاویانی یعنی نخستین درفش ایران بود که با توجه به مهر ساسانیان به ایران کهن آن را برگزیدند، به گواهی تاریخ این درفش در هنگام تازش عرب ها به ایران و در جریان جنگ قادسیه و پس از کشته شدن رستم فرخزاد سپهسالار ایران بدست عرب ها پاره پاره و بخش های گوناگون آن میان آنان تقسیم میشود.

 

 

 

 

 

 

 

 درفش سیاه جامگان ( پیروان ابومسلم خراسانی)

 

 

 

 

 

درفش سرخ جامگان ( پیروان بابک خرمدین )

 

 

 

 

 

 

درفش غزنویان

 

 

 

 

 

درفش سلجوقیان

 

 

 

 

 

 

درفش تیموریان

 

 

 

 

 

 

 درفش صفویان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

درفش افشاریان

 

 

 

 

 

 

 

درفش زندیان 

 

 

 

 

 

 درفش قاجاریان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

درفش پهلویان

 

 

 

 

 

 

درفش جمهوری اسلامی ( نظام کنونی در ایران)

 

 

 

 

امیدوارم از دیدن مطلبی که برای خودم جالب بود لذت برده باشید. و با تشکر از سایت 

 

tarikhema.ir

 

 

 

لطفا برای حمایت از ما شارژ خود را از طریق بنر زیر تهیه کنید
ادامه مطلب
نويسنده: محمدرضا قربانی | تاريخ: یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:پرچم ایران در طول تاریخ, | موضوع: <-CategoryName-> |

sms های خنده دار

 @ این علامت حاکم بزرگ میتی کومان است احترام بگذارید . . تو نمی خواد احترام بذاری چون از خودمونی زمبه!!...

 

مادر شوهر ها میگن: عروس مثل لیمو شیرینه اولش شیرینه، آخرش تلخه ! ولی لیمو شیرین تا زمانی شیرینه که کارد به جیگرش نخورده باشه....

 

دوتا سوسک پولدار با هم عروسی میکنن ماه عسل میرن توالت فرنگی...

 

ادبیات آقایون هنگام زمین خوردن خانم ها: دوران نامزدی: الهی بمیرم چیزیت که نشد؟ 1سال بعد ازدواج: عزیزم، بیشتر مواظب باش! 3سال بعد: مگه کوری؟ جلو پاتو نگاه کن! 5سال بعد: آخیش،دلم خنک شد...

 

 

 یارو داشت آب جوش ميريخته توي باغچه! بهش ميگن: چرا آب جوش ميريزی تو باغچه؟؟ ميگه: آخه چاي كاشتم...


مرغه باخروس ميرن بقالى. مرغه ميگه تخم مرغ دارى؟ بقال ميگه چرا خودت تخم نميزارى. مرغه ميگه آخه ما هنوز نامزديم جيگر...


تمساحه ميره گدايي،‌ ميگه: ‌به من بدبختِ مارمولك كمك كنيد!!...


خبر فوری: زن آمن هوتب چهارم به یوزارسیف شماره داد !!!...


زليخا موفق شد به يوزارسيف شماره بدهد. هيچكس تنها نيست (همراه اول)...

 

يه قورباغه با يه اردک ازدواج مي‌كه، اگه گفتي بچه‌شون چی ميشه؟ . . . . بچه‌ دار نمي شن، واسه‌شون دعا كن، زندگيشون داره از هم مي‌پاشه!...


حاصل ازدواجهاي زير رو مي دونين چي ميشه؟ اگه يه مرغ با يه دلفين ازدواج كنه =====> بچشون مرفين ميشه...

 

يه خره عكس خودشو توي آب مي بينه، ميگه: چقدر شبيه اوني ام كه داره اين اس ام اس رو مي خونه !!...


ميگن: فردا خوش تيپها رو ميگيرن... ، تو حواست باشه نري بيرون !!... ، چون نميگيرنت ضايع ميشي !!...


بچه: بابا هواپيماي به اين بزرگي رو چطور مي دزدن؟ بابا: اول صبر مي کنند بره بالا، کوچيک که شد بعد مي دزدنش !!...

 

به يه خانمه ميگن: چي شده که اين بار يک ساعت با تلفن حرف زدي؟ ميگه: آخه اشتباه گرفته بودم !!...


اگه گفتي تنها جانوري که همه رو مي شناسه چيه؟ گوسفنده ديگه، چون هر کي رو مي بينه ميگه: به ... !!...

 

یه نفر صبح خاک شیر می خوره، تا شب ملق می زنه که ته نشین نشه!

 

یه روز یه مرده می ره معدن... بقیه اش بعداً

 

پیر زنه تمومه دندون هاشو می کشه به جز یکیشو میگن: چرا این یدونه را نکشیدی؟ میگه: می خوام با اون چادرمو بگیرم.

 

غضنفر به بچه اش میگه: قوی ترین حیون کدومه میگه مورچه، میگه چرا؟ میگه: دیروز رفت تو پریز برق خواستم با میخ درش بیارم با لگد پرتم کرد.

 

دکتر می خواسته ببینه سه تا دیوونه خوب شدند به اولی موز نشون میده میگه این چیه؟ میگه: خیار، دومی میگه: سیب، به سومی نشون میده میگه: موز، دکتر میگه خوب شدی برو، داشته می رفته میگه ها ها خالی بستم انار بود!

 

یارو به دوستش میگه: اصغر قربون دستت، برو عقب ماشین ببین چراغ راهنما کار میکته یا نه، اصغر میره عقب ماشین، میگه: کار میکنه کار نمیکنه کار میکنه کار نمیکنه.

 

به چهار دلیل بهت SMS میدم: 1- دوستت دارم. 2- به یادتم. 3- هرگز فراموشت نمی کنم. 4- بی کار بودیم گفتم یه کم بخندیم.

 

می دونی گوز یعنی چی؟ ( گ: گلمی ) ( و: وجودمی ) ( ز: زندگیمی ) پس خیلی گوزی؟

 

بعلت افزایش نرخ تورم، مومنین توجه نمایند که صدقه زیر هزار تومان هیچ بلایی را دفع نمی کند... ! والسلام.

 

کردارت را طوری تنظیم کن که تاوان آن را عمه ات پس ندهد. ( عمه دکتر شریعتی )

 

یارو میره خونه ی دوستش مهمونی بعد از پنج روز می خواسته بره، دوستش میگه بیشتر می موندی یارو میگه: نه دیگه بچه ها تو ماشین منتظرند.

 

یارو تو دستشویی داشته زور می زده برق میره شروع میکنه به جیغ و داد! زنش میگه چه خبرته برق رفته. یارو میگه خدا را شکر، فکر کردم زور زدم چشام کور شد.

 

دو تا توصیه مهم برای زندگی سالم1- همیشه حقت را هر چقدر هم که تلخ و خطرناکه با قدرت بگید. 2- بلافاصله بعد از گفتن فرار کنید.

 

رفیقم پفک بهم تعارف کرد دوتا برداشتم گفت خب دیگه بسه؛ برگشت دستش خورد به درخت نصفش ریخت تو جوب "کلید اسرار "

 

 

این پیامک صرفا جهت بالا بردن کلاس شما در جمع بود، بعد از خواندنش بلند بلند بخند!!


 

خرس گنده چیست: واژه ای که پدران و مادران ایرانی برای ندادن عیدی و کادوی تولد به فرزندان خویش نسبت می دهند.

 

یارو پدرش مریض می شه زنگ می زنند آمبولانس، خانوادگی سوار آمبولانس می شن، دکتر می گه مریض کیه: یارو می گه پشت سرمون دارن با نیسان می آرند.

 

زن داداش چیست؟ جانوری موزی و خطرناک که به طور مرموزی نظم خانواده را به هم می زند در حالی که معتقد است منشا تمام مشکلات خواهر شوهر هست.

 

یارو یه سگه فلج داشته، هر وقت دزد می آمده سگ و می ذاشته تو فرقون دنبال دزد میکرده.

 

اگه یه وقت دیدید یه زن دهنشو به اندازه ی دهن یه اسب آبی باز کرده نترسید کاری با شما نداره داره ریمل به چشش می زنه...!

 

 

 

لطفا برای حمایت از ما شارژ خود را از طریق بنر زیر تهیه کنید
ادامه مطلب
نويسنده: محمدرضا قربانی | تاريخ: شنبه 15 مهر 1391برچسب:sms های خنده دار, | موضوع: <-CategoryName-> |

روان شناسی رنگ ها

 سخن مدیر وبلاگ : این مقاله ( که البته اطلاعات را از سایت دیگری که در منابع آمده برداشتم ) شامل دو قسمت است قسمت اول شامل روان شناسی رنگ ها است ( خواندن این مطلب شاید به شما در طراحی تبلیغات کمک کند ) و قسمت دوم شامل شناختن شخصیت خودتان از طریق رنگ های مورد علاقه تان می باشد. که برای خود من مفید بود امیدوارم برای شما هم کاربرد داشته باشد.

 

 روان‌شناسی رنگ‌ها به عنوان روش درمان 


در برخی از فرهنگ‌های قدیمی، از جمله مصری‌ها و چینی‌ها، از رنگ‌ها برای درمان استفاده می‌شده است. این کار که گاهی به آن نور درمانی یا رنگ شناسی نیز گفته می‌شود هنوز هم به عنوان روش درمان جایگزین مورد استفاده قرار می‌گیرد.
در این روش: از رنگ قرمز برای تحریک بدن و ذهن و افزایش تمرکز استفاده می‌شود. از رنگ زرد برای تحریک اعصاب استفاده می‌شود. از رنگ نارنجی برای بالا بردن سطح انرژی استفاده می‌شود. از رنگ آبی برای کاهش درد و تسکین بیمار استفاده می‌شود. از رنگ نیلی برای تسکین ناراحتی‌های پوستی استفاده می‌شود.

 

اغلب روان‌شناسان به رنگ درمانی به دیده شک و تردید می‌نگرند و می‌گویند که درباره تاثیرات احتمالی رنگ‌ها اغراق شده و رنگ‌ها در فرهنگ‌های مختلف، معانی متفاوتی دارند. پژوهش‌ها نشان داده‌اند که در بسیاری از موارد، تاثیرات رنگ‌ها در تغییر حالت افراد، تاثیراتی زودگذر و موقتی بوده است. برای مثال، قراردادن افراد در اتاق آبی ممکن است در ابتدا احساس آرامش در آن‌ها به وجود آورد امّا این اثر پس از آن که آن‌ها آرامششان را بازیافتند، به تدریج کاهش خواهد یافت.

 

 روان‌شناسی رنگ‌های مختلف

 

1- روان‌شناسی رنگ سیاه: سیاه تمام نورها در طیف رنگ‌ها را جذب می‌کند. سیاه معمولاً به عنوان نماد ترس یا شیطان مورد استفاده قرار می‌گیرد امّا به عنوان نشانگر قدرت نیز شناخته می‌شود. از رنگ سیاه برای نشان دادن شخصیت‌های خطرناک مثل دراکولا و یا جادوگران استفاده می‌شود. رنگ سیاه در بسیاری از فرهنگ‌ها برای مراسم سوگواری مورد استفاده قرار می‌گیرد. این رنگ همچنین نشانگر غمگینی، جذابیت جنسی و رسمی بودن است. در مصر قدیم، رنگ سیاه نشانگر زندگی و تولّد دوباره بود. رنگ سیاه معمولاً به دلیل لاغر نشان دادن در نمایش‌های مد مورد استفاده قرار می‌گیرد.

 

2- روان‌شناسی رنگ سفید :رنگ سفید، نماد معصومیت و پاکی استرنگ سفید می‌تواند در انسان احساس فضای بیشتر به وجود آورد. رنگ سفید معمولاً نشانگر سرما، پاکیزگی و آرامش است. اتاقی که کاملاً به رنگ سفید نقاشی شده باشد ممکن است جادار و بزرگ به نظر آید امَا خالی و سرد است. بیمارستان‌ها و کادر پزشکی از رنگ سفید برای ایجاد حس پاکیزگی استفاده می‌کنند.


3- روان‌شناسی رنگ قرمز :رنگ قرمز، رنگ گرمی است که برانگیزاننده هیجانات قوی است. رنگ قرمز، نشانگر عشق، حرارت و صمیمیت است. رنگ قرمز، به وجود آورنده احساس شور و هیجان است. رنگ قرمز، تحریک کننده احساس خشم و عصبانیت است.

 

4- روان‌شناسی رنگ آبی :آبی، رنگ مورد علاقه بسیاری از مردم و محبوبترین رنگ در بین مردان است. رنگ آبی، احساس آرامش را به ذهن می‌آورد و معمولاً نشانگر صلح، امنیت و نظم است. رنگ آبی، می‌تواند احساس غم، درون‌گرایی یا گوشه‌گیری را در بعضی افراد به وجود آورد. رنگ آبی معمولاً برای دکور دفاتر مورد استفاده قرار می‌گیرد زیرا تحقیقات نشان داده است که افراد در اتاق‌های آبی کارآیی بیشتری دارند. رنگ آبی با وجودی که از محبوبترین رنگ‌هاست امّا یکی از رنگ‌هایی است که کمترین اشتها را بر می‌انگیزد. در برخی از برنامه‌های کاهش وزن توصیه می‌شود که غذای خود را در بشقاب‌های آبی بکشید. رنگ آبی به ندرت به صورت طبیعی درخوراکی‌ها وجود دارد. همچنین رنگ آبی غذا معمولاً به عنوان نشانه فاسد بودن و یا سمّی بودن آن در نظر گرفته می‌شود. رنگ آبی می‌تواند باعث کاهش ضربان قلب و حرارت بدن گردد.

 

5- روان‌شناسی رنگ سبز :رنگ سبز، رنگ سردی است که نماد طبیعت است. رنگ سبز، نشانگر آرامش، خوشبختی، سلامتی و حسادت است. پژوهشگران دریافته‌اند که رنگ سبز می‌تواند باعث افزایش قابلیت خواندن گردد. برخی از دانش‌آموزان و دانشجویان با قراردادن یک برگه شفاف سبز رنگ بر روی صفحه کتاب، می‌توانند مطالب را با سرعت بیشتری از حدّ معمول بخوانند و درک کنند. رنگ سبز، از دیر باز نماد باروری بوده و در قرن پانزدهم برای لباس عروسی به کار می‌رفته است. از رنگ سبز در دکوراسیون به دلیل اثر آرام بخشی آن استفاده می‌شود. رنگ سبز باعث کاهش استرس می‌شود. کسانی که در فضای کاری سبز رنگ کار می‌کنند، کمتر دچار دردهای دستگاه گوارش می‌شوند.

 

6- روان‌شناسی رنگ زرد: رنگ زرد، رنگی گرم وشاد است. رنگ زرد به دلیل مقدار زیاد نوری که منعکس می‌کند، بیشتر از بقیه رنگ‌ها چشم را خسته می‌کند. استفاده از رنگ زرد برای پس زمینه کاغذ یا نمایشگر کامپیوتر می‌تواند باعث چشم درد یا در حالت‌های خاص از دست دادن بینایی گردد. رنگ زرد می‌تواند احساس رنجیدگی و خشم را به وجود آورد. با وجودی که رنگ زرد به عنوان یک رنگ شاد شناخته می‌شود اما بیشتر مردم در اتاق‌های زرد رنگ، هیجانشان را از دست می‌دهند و بچه ها نیز در اتاق‌های زرد رنگ بیشتر گریه می‌کنند. رنگ زرد باعث افزایش سوخت و ساز بدن انسان می‌گردد. چون رنگ زرد، از بقیه رنگ‌ها زودتر دیده می‌شود، بیشتر از بقیه برای جلب توجه مورد استفاده قرار می‌گیرد.

7- روان‌شناسی رنگ ارغوانی :رنگ ارغوانی نماد وفاداری و ثروت است. رنگ ارغوانی نشانگر عقل و معنویت است. رنگ ارغوانی خیلی کم در طبیعت وجود دارد و به همین دلیل ممکن است به عنوان نشانه مصنوعی یا غیر عادی بودن در نظر گرفته شود.

 

8- روان‌شناسی رنگ قهوه‌ای :رنگ قهوه‌ای، رنگی طبیعی است که برانگیزاننده حس قدرت و اطمینان‌پذیری است. رنگ قهوه‌ای همچنین می‌تواند حس غم و انزوا را به وجود آورد. رنگ قهوه‌ای، حس گرما ، محبت، آسایش و امنیت را به ذهن می‌آورد. رنگ قهوه‌ای معمولاً بیانگر طبیعی بودن، زمینی بودن و متفاوت بودن است اما گاهی می‌تواند نشانگر پیچییدگی نیز باشد.

 

9- روان‌شناسی رنگ نارنجی: رنگ نارنجی، ترکیب زرد و قرمز است و به عنوان یک رنگ انرژی‌زا در نظر گرفته می‌شود. رنگ نارنجی، احساس هیجان، گرما و شور و شوق را به ذهن می‌آورد. رنگ نارنجی، معمولاً برای جلب توجه مورد استفاده قرار می‌گیرد.

 

 10- روان‌شناسی رنگ صورتی :رنگ صورتی، در واقع همان رنگ قرمز کم رنگ است و معمولاً نشانگر عشق است. رنگ صورتی اثر آرام‌بخشی دارد. در ورزشگاه‌ها معمولاً رختکن تیم حریف را به رنگ صورتی نقاشی می‌کنند تا بازیکنان آن‌ها کم انرژی و منفعل شوند. با وجودی که اثر آرام بخشی رنگ صورتی مشخص شده است ولی پژوهشگران دریافته‌اند که این اثر تنها در خلال مواجهه اولیه به وجود می‌آید. مثلاً هنگامی که از این رنگ در زندان‌ها استفاده شد، زندانیان پس از عادت کردن به آن، حتی نا آرامتر از قبل شدند.

 

 شناخت شخصیت آدم ها از طریق علاقه مندی به رنگ ها 

  

قرمز: خوش قلب اما خودپرست


این رنگ مظهر شدت و زیاده روی است که گاهی در جهت مخالف آن است. قرمز رنگ عشق و تنفر و فداكاری و خشونت و خون و آتش. كسی كه به این رنگ علاقه دارد هرگز نمی تواند در زندگی بی تفاوت باشد. این گونه اشخاص تند و سركش و در عین حال فعال و شجاع و کمی عجول هستند. احتمال شكست به خصوص در عشق برای آنها فراوان است.



قضاوتهای عجولانه و ناگهانی در مورد دیگران اغلب سبب از بین رفتن دوستی هایشان می شود، با آن كه در عشق كاملاً فداكارند اما اگر روزی حوادث بر وفق مراد نباشد بدون تفكر و جویا شدن علت می جنگند. دو عیب بزرگ خودپرستی و عدم كنترل، در نفس آنهاست و دو صفت ممتازشان خوش قلبی و حس بزرگ طلبی است. به طور كلی دوستداران رنگ قرمز دارای خصوصیات متضادی هستند.

 

 صورتی: مورد علاقه دیگران


رنگ صورتی در واقع همان قرمز است كه كمرنگ شده باشد. اگر به این رنگ علاقه دارید تمام صفات رنگ قرمز را البته كمی ملایمتر دارا می باشید، با گذشت هستید و در عشق، تندی نشان نمی دهید. دیگران را خوب درك می كنید و با اطرافیان خود با ملایمت و لطف رفتار می كنید و به دلیل نشاط و شادابی تان مورد علاقه اطرافیان خود هستید. آنهایی كه به این رنگ علاقه دارند اغلب شكستها، خشونتها و دشواری های زندگی را تحمل كرده اند و با مشكلات فراوان مواجه شده اند.

  

آبی: نظم، پشتكار، تنهایی


رنگ آبی از رنگهایی است كه طرفداران زیادی دارد. اگر به این رنگ علاقه دارید، كاملاً می توانید هوس و احساسات و هیجانات خود را كنترل كنید. ظاهر آرام شما دیگران را وادار می كند كه به شما احترام بگذارند و دوست دارید پیوسته مورد احترام و ستایش دیگران قرار بگیرید. در خرید و پوشش لباس قناعت می كنید و به علت شرم و حیا و گاه غروری كه دارید میل دارید اغلب تنها باشید. حماقت و عدم فهم دیگران شما را كسل می كند و كسانی كه از نظر هوش و فهم بر شما برتری دارند شما را ناراحت می كنند. كارهای خود را از روی نظم و ترتیب و بر پایه قواعد معینی انجام می دهید. یكی از صفات مشخص شما پشتكار شماست.

  

ارغوانی: رنگ عارفها و روانگران


رنگ اسرارآمیز و باشکوهی است. دوستداران این رنگ پیوسته مجذوب زیبایی ها و ظرافتها می شوند و مغرور و اجتماعی هستند. معاشرت با این دسته لذت بخش است که امور معنوی بیشتر می پردازند. ارغوانی رنگ مورد پسند عرفا نیز هست.

  

قهوه ای: قابل اعتماد


اگر رنگ قهوه ای را دوست دارید كاملاً می توان روی شما حساب باز كرد. باثبات و مقدس، شاعرپیشه و كمی فیلسوف مآب هستید. به ندرت تغییر عقیده می دهید و با آن كه كمتر تصمیم می گیرید اما هر بار كه تصمیمی بگیرید آن را به مورد عمل می گذارید. شما كاملاً در نگهداری پول و اسرار دیگران قابل اعتماد هستید. میل دارید پیوسته در عالم خودتان باشید و گاهی اوقات با اطرافیان خود رفتار خشونت آمیزی در پیش می گیرید. در عشق هرگز بدبین و تند نیستید.

 

 خاكستری: احساس بی نیازی


این رنگ مظهر چشم پوشی از خوشی های دنیاست. كسانی كه به این رنگ علاقه دارند اغلب در زندگی احساس رضایت می كنند، خاكستری رنگ عقلا است و جوانانی كه به این رنگ اظهار علاقه می كنند درواقع خود را هم شأن و هم طراز اشخاص کهنسال میدانند و در زندگی احساس بی نیازی می كنند. در عشق بر افراد مسن تر از خود تمایل دارند و اغلب كسانی كه از نظر فكر و ایده به آنها برتری دارند خیلی آسان طرف توجهشان قرار خواهند گرفت.

 

 پرتقالی: صداقت آری، هوسبازی هرگز


رنگی است تركیبی و آنهایی كه این رنگ را رنگ دلخواه خود می دانند متكی به نفس نیستند. اجتماعی و خوش خلقند و با مردم خوب رفتار می كنند. نفوذ در این گونه افراد مشكل است كسی كه آنها را دوست بدارد می تواند با او به آسانی ازدواج كند. هوسباز نیستند و اگر با كسی دوستی كنند صداقت و فداكاری دارند. اگر افراد این دسته با كسی كه خصوصیات اخلاقی خودشان را داشته باشد ازدواج كنند سعادتمند می شوند.

  

سبز: كنجكاوی


رنگ سبز طبیعت و تازگی است. اگر به این رنگ علاقه دارید زندگی با شما آسان است. نقطه اشتراك فراوانی با افراد علاقه مند به رنگ پرتقالی دارید روابط شما با دیگران بر پایه ی اصول و قرارداد است. دوست ندارید كه در زندگیتان حوادثی به وقوع پیوندد اما كنجكاوانه به ماجراهای زندگی دیگران توجه دارید.

  

فیروزه ای: اسرارآمیز و پند ناپذیر


دوستداران این رنگ اسرارآمیزند و احساساتی و كارهای شخصی خود را به خوبی اداره می كنند. پشتكار دارند و باثباتند و به نصایح دیگران در مورد كارهای خود كمتر توجه دارند. فیروزه ای معمولا رنگ مورد علاقه ی خانمها است.

 

سیاه: خوش ذوقی و ظرافت طبع


این رنگ برخلاف عقیده ی همگان رنگ نومیدی و عزا نیست بلكه نشانه خوش ذوقی و ظرافت طبع است. اگر از دوستداران این رنگ هستید مسلماً به شخصیت اطرافیان خود احترام می گذارید و برای آن كه دیگران را با ارزش و برجسته نشان دهید از هیچگونه كمكی به آنها دریغ نمی كنید و هرگز خود را به دیگران تحمیل نمی نمایید همچنین عقاید و نظریات دیگران را به آسانی می پذیرید.


یک نکته ی رنگی : اینکه توجه و علاقه شما به رنگها در طی زمان تغییر می كند بحثی نیست و این تغییر به این دلیل است که خصوصیات اخلاقیتان نیز در سالیان دراز تغییر خواهد كرد. اما اگر در مورد رنگی ناگهان عقیده خود را عوض كنید به علت ضعف شما و یا به علت نیازتان به تغییر محیط تلقی می شو.

 

منابع : 

 

www.asriran.com

 

 

www.ravanyar.com

 

 

 

 

 

 

 

لطفا برای حمایت از ما شارژ خود را از طریق بنر زیر تهیه کنید
ادامه مطلب
نويسنده: محمدرضا قربانی | تاريخ: دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:روان شناسی رنگ ها, | موضوع: <-CategoryName-> |